گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سلطانم ار بسازم زآن خاک در کلاهی

خورشیدم ار بسایم روئی بخاک راهی

کی آمده ببازار سروی بساق سیمین

با کس سخن نگفته اندر وثاق ماهی

آن گاه در غروب و رویت مدام تابان

حسن تو راست خورشید روشن برین گواهی

نه شکوه اش زقتلست جویای قاتلست آن

گر بشنوی بمحشر فریاد دادخواهی

چون هست تیر غمزه با آن سپاه مژگان

تو فوج خصم بشکن بی لشکر و سپاهی

تو خود مسیح وقتی با صد مقام افزون

کاز گفتنی دهی جان کز کشتنی نگاهی

گر ماه و مهر پیشت لافی زنند از حسن

بر خرمن مه و مهر آتش زنم زآهی

تا ماه و خور نگویند ما روشنیم بالذات

آئینه را نگهدار در پرده گاه گاهی

جز دوستی حیدر ما را ثواب نبود

زیرا که غیر بغضش نبود دگر گناهی

آشفته گر بروید مهر گیا زخاکم

شاید که نیست جز مهر در این چمن گیاهی

شاید اگر بگیری دست چو من گدائی

چون تو به خیل امکان بالجمله پادشاهی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ربی و ربک‌الله ای ماه تو چه ماهی

کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی

مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را

گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی

با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سعدی

نشنیده‌ام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی

یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی

سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت

هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی

گر من سخن نگویم، در حسنِ اعتدالت

[...]

همام تبریزی

ای آفتاب خوبان وی آیت الهی

حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی

گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی

وقت خسوف ظاهر بر روی مه سیاهی

نی خوبی شما را هرگز بود نهایت

[...]

سلمان ساوجی

خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی

عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی

برخاست رای هندو از ملک شام بنشست

سلطان نیمروزی در چین پادشاهی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
کمال خجندی

آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی

در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی

میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد

از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی

تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه