گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای ترک ندانم زچه خیل و چه سپاهی

دانم که تو بر خیل نکویان همه شاهی

ترکان جهان لشکر و بر جمله امیری

خوبان همه سیاره تو بی پرده چو ماهی

تو یوسفی و چاه نهفتی بزنخدان

یوسف بره مصر گر افتاده بچاهی

ای قبه خرگاه تو برتر زمه و مهر

هندوی فلک کیست بخیل تو سیاهی

این خاک غم انگیز بود تربت عشاق

کش نیست بجز لاله در این دشت گیاهی

شاید که براهی گذری ای بت طناز

هر روزه نشینم بامید تو براهی

پاداش وفا خون من خسته خورد دوست

عشاق جز این جرم ندارند گناهی

در هجر ووصال تو تن از ضعف و زقوت

گاهی بودم کوه و شود کوه چو کاهی

از لطمه هجر تو بچشم من و جسمم

نه مانده نم اشکی و نه قوت آهی

آشفته بلا میرم و این شهر خرابست

جز کوی خرابات نداریم پناهی

ای سرور آفاق علی میر ولایت

کاسلام مرا حب تو بوده است گواهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode