گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اول ای عشق گمانم که تو سودا بودی

عاقبت آفت دل دشمن جانها بودی

گاه در طلعت یوسف بتجلی در مصر

گاه شور افکن مجنون شده لیلا بودی

گفته بودم که بدانائی از اوجان ببرم

چون بدیدم بکمین دل دانا بودی

رخنه در کوه چو فرهاد بسی کردم آه

سخت تر ای دل سنگین تو زخارا بودی

مدتی پرده فکندی زعذرا عذرا

گاه در ربع و دمن مظهر سلمی بودی

جام جمشید شدی آینه اسکندر

گاه خنجر شده در پهلوی دارا بودی

رفتن و آمدنی بود به تبدیل لباس

اول و آخر ای عشق تو تنها بودی

گه شدی روح و دمیدی بدم روح قدس

گه بلب معجزه بخشای مسیحا بودی

ارنی گوی شدی گه بلباس موسی

گاه در وادی طور آتش سینا بودی

بد و نیک تو بمقدار بصیرت گویند

ورنه از پای بسر تو همه زیبا بودی

بیشتر عشق بود باعث رسوائی تو

گرچه آشفته از آغاز تو رسوا بودی

مگر ازعشق توئی سر خداوند حکیم

فاش گویم که علی عالی اعلا بودی