گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به خویشتن ز چه بستی دلا تو تهمت هستی؟

که تو حبابی و از بحر بود این همه مستی

فکند لطمه موج فراق چون به کنارت

به خود مبند تو تهمت گمان مدار ز هستی

خداپرستی و حق‌جوئی است تلخ به کامت

که کام تو شده شیرین ز ذوق نفس‌پرستی

تو را که مرکز خاکست و چار طبع مخالف

کجا به مرکز علوی روی ز مرکز پستی

به پیش شمعت پروانه لاف عشق نزیبد

تو را که نیست بر آتش مجال بود و نشستی

درون ز نقشِ صنم ، بر زبان به ذکر  صمد گو،

به کعبه سجده مبر ای که خود صنم بشکستی

اگر به حلقه آن زلف تابدار اسیری

سزد که گویمت آشفته از کمند برستی

مرا چو دست تهی شد زخیر و نامه سیاهم

به جدّ و جهد به دامان مرتضی زده دستی

دلا به حلقه حبل المتین عشق بزن دست

که از کمند علایق بگویمت که بجستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی

مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی

بنای مهر نمودی که پایدار نماند

مرا به بند ببستی خود از کمند بجستی

دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت

[...]

اوحدی

اگر چه از بر من بارها چو تیر بجستی

هم آخرم بکشیدیّ و چون کمان بشکستی

درآمدم که نشینم، برون شدی به شکایت

برون شدم که بیایم، درم به روی ببستی

مرا به داغ بکشتی، ولی ز باغ رخ خود

[...]

آشفتهٔ شیرازی

تو را چه رفت که پیمان دوستان بشکستی

برون شدی زسر عهد و برخلاف نشستی

بدام دانه و خال و خطم بدام فکندی

برنگ و حیله و افسون مرا زقید بجستی

دو چشم وقف بروی تو بود باز ببستی

[...]

قاآنی

دلم به‌ زلف تو عهدی که بسته بود شکستی

میان ما و تو مویی علاقه بود گسستی

ز شکل آن لب و دندان توان شناخت که‌ یزدان

ز تنگنای عدم آفرید گوهر هستی

حدیث طول امل را نمود زلف تو کوته

[...]

صغیر اصفهانی

الا که از می‌نخوت مدام بیخود و مستی

بخود نگر که چه بودی چه میشوی چه هستی

گرت بچرخ برین جا دهد بلندی طالع

اگر نه تن بتواضع دهی ملاف که پستی

چو در سجود خودستی مگو خدای پرستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه