گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای کون و مکانت بسرپنجه اسیری

ای کاتب دیوان قضا از تو دبیری

روح القدس از فیض تو آراسته شهپر

جبریل کدامست زکوی تو سفیری

گر چنگی حکمت نزند چنگ به پرده

ناید زنی و چنگ نوای بم و زیری

در درگه اجلال تو نمرود غلامی

قارون گه اعطای سخای تو فقیری

بیواسطه شمع به بینی بشب تار

بی رابطه گفتن دانای ضمیری

امکان همگی خاکند تو عالم پاکی

عالم همه خفاشند تو مهر منیری

هم دست خدا هستی هم نایب احمد

هم مایه ایمان و باسلام ظهیری

از نسل تو باقیست همه حجت اسلام

از توست جوانان بهشتی و تو پیری

جویند چو سلطان زپی مسند امکان

حقا که تو شایسته تاجی و سریری

سیف الله مسلولی سر پنجه ایزد

در بیشه امکان همه روباه تو شیری

آشفته مداح تو افتاده بگرداب

وقتست که دستش زسر مهر بگیری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode