گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به بانگ بربط و چنگ و چغانه و دف و نی

اگر شراب ننوشی کجا خوری می و کی

نوای عشق زهر بند بند من برخاست

چه حرف بود که نائی دمید دم درنی

هزار جان بدعا خواهم از خدا هر شب

که تا نثار بپایت کنیم پی در پی

هزار معدن یاقوت پرورد بصدف

گر از گلوی صراحی چکد بعمان می

اگر بساط نشاطت زعشق در دل هست

چه غم اگر بجهان شد بساط عمرت طی

سحر بمیکده پیر مغان صلا در داد

که هر که باده نخورد بمرد وای بوی

مخوان تو قصه زجمشید و کی شراب بیار

چو هست جام جمت گو مباش ملکت کی

شرابخانه مهر علی ولی ازل

که هردو کون بود بی وجود اولاشی

بریز باده تو ساقی بجام آشفته

که هر که خورد زآب خضر بماند حی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode