گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به بانگ بربط و چنگ و چغانه و دف و نی

اگر شراب ننوشی کجا خوری می و کی

نوای عشق زهر بند بند من برخاست

چه حرف بود که نائی دمید دم درنی

هزار جان بدعا خواهم از خدا هر شب

که تا نثار بپایت کنیم پی در پی

هزار معدن یاقوت پرورد بصدف

گر از گلوی صراحی چکد بعمان می

اگر بساط نشاطت زعشق در دل هست

چه غم اگر بجهان شد بساط عمرت طی

سحر بمیکده پیر مغان صلا در داد

که هر که باده نخورد بمرد وای بوی

مخوان تو قصه زجمشید و کی شراب بیار

چو هست جام جمت گو مباش ملکت کی

شرابخانه مهر علی ولی ازل

که هردو کون بود بی وجود اولاشی

بریز باده تو ساقی بجام آشفته

که هر که خورد زآب خضر بماند حی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مشوشست دلم از کرشمهٔ سلمی

چنان که خاطر مجنون ز طرهٔ لیلی

چو گل شکر دهیم درد دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

به غنچهٔ تو شکر خنده نشانهٔ باده

[...]

عنصری

فغان از آن دو سیه زلف و غمزگان که همی

بدین زره ببری و بدان ز ره ببری

ناصرخسرو

چه چیز بهتر و نیکوتر است در دنیی؟

سپاه نی ملکی نی ضیاع نی رمه نی

سخن شریف‌تر و بهتر است سوی حکیم

ز هرچه هست در این ره گذار بی‌معنی

بدین سخن شده‌ای تو رئیس جانوران

[...]

قطران تبریزی

مشوش است دلم از کرشمه سلمی

چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی

چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین

چو ترش روی شوی وارهانی از صفری

بغنچه تو شکر خنده نشئه باده

[...]

مسعود سعد سلمان

فراخت رایت ملک و ملک به علیین

کفایت ثقت الملک طاهربن علی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه