زاهد خام به هرزه چو برآرد نفسی
هست معذور که در وی نگرفته قبسی
کی رود شوق لبت از سرم از گفته شیخ
طالب قند گریزد ز هجوم مگسی
تار مطرب شکند شیخ که اینست صواب
نفس تار ار شکنی عین صواب است بسی
هر که را شحنه عشق است به منزلگه دل
نیستش بیم ز عقل ار چه گمارد عسسی
کی کنند از در انصاف ز باغش بیرون
گرد گلزار هم ار سر بزند خار و خسی
روح آشفته پی طوف حریم شه طوس
همچو مرغی که به گلشن بپرد از قفسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر به مساله عشق و حالتهای انسانی اشاره دارد. در اینجا، شاعر به زاهد خام میگوید که اگر از بند نفسانی آزاد شود، معذور است. او به شوق محبتی عمیق میپردازد و بیان میکند که کسی که به عشق واقعی رسیده، از عقلش بیبهره نمیشود. همچنین، به رابطه عشق و عقل اشاره میکند و میگوید که عشق نمیتواند کسی را از باغ حقیقت بیرون کند. در پایان، به روح آشفتهای میپردازد که همچون پرندهای از قفس به سوی گلزار عشق پرواز میکند. این شعر در واقع به زیبایی و پیچیدگی عشق و آزادی در آن اشاره دارد.
هوش مصنوعی: زاهد نادان، هنگامی که نفسش به وسوسه میافتد و به کارهای بیهوده متوجّه میشود، قابل بخشش است؛ زیرا هنوز نوری از ایمان در دلش نفوذ نکرده است.
هوش مصنوعی: چگونه میتواند شوق لبت از ذهنم برود، وقتی که گفتههای استاد طالب همچون قند در دل مینشیند و از هجوم مگسها دور میشود؟
هوش مصنوعی: شیخ میگوید اگر تار نواخته شود، شکستن آن درست است، اما اگر خود را بشکنید، این عمل درستتر و باارزشتر است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق شیدا باشد، از نگرانیهای عقل و فکر خود فارغ است و نیازی به نگهبان یا محافظ ندارد.
هوش مصنوعی: از در انصاف که به باغ و گلزار برمیگردد، آیا ممکن است که حتی خار و علفهای بیارزش را هم بیرون بیندازند؟
هوش مصنوعی: روح آشفته مانند پرندهای است که از قفسی آزاد میشود و به گلستان میپرد، در جستجوی فضای آرام و دلپذیر، در حالی که به دنبال امنیت و آرامش است. این احساس، نشاندهنده yearning و تمایل به رهایی از محدودیتها و یافتن زیباییها و شادیهاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درون سوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی
ای که انصاف دل سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.