ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار
تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی
ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم
فارغی چون تخمها را تو عدم انگاشتی
ای زمین تخم گیر آخر توی هم اصل تخم
کز نتیجه خویش شاخ سنبلی افراشتی
چونک هر جزوی به غیر اصل خود پیوند نیست
تو چرا طیره شدی و پند و جنگ آغاشتی
ریش خندی میکند بر پند تاب عاشقی
کی شود سرد آتشی از پند و جنگ و آشتی
ماهتاب ار چه جهان گیرد تو در تبریز باش
در شعاع شمس دین زیرا که مرغ چاشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به انتقاد از کسی میپردازد که عاشقان را خُفیف و بیاهمیت میپندارد. او تأکید میکند که عشق و عاشقی با پند و نصیحت نمیتوانند درک شوند و این موضوع باید از درون وجود انسان نشأت گیرد. شاعر به صورت استعاری به زمین ریگ و تخم اشاره میکند و میگوید که عشق و حقیقت در وجود هر شخص باید کاشته شود تا نتیجهای خوب بدهد. در نهایت، او به زیبایی عشق و روحانی بودن آن اشاره کرده و میگوید که عشق نمیتواند با جدال و پند تغییر کند، بلکه باید با درک و قبول آن زندگی کرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که ملامت میکنی، اگر عاشق را بیارزش و سبک میدانی، باید بدانی که خود را به آن عشق سپردهای و از جهانی که آنها در آن هستند، غافل هستی.
هوش مصنوعی: گاهی به طور غیر مستقیم و با اشاره صحبت میکند و گاهی به صورت واضح و روشن. همانند دانهای که در زمین شن میکاریم، تو هم باید خودت را بگسترانی.
هوش مصنوعی: ای زمین، چرا از انبار تخمهات شرمندهای؟ وقتی که تو تخمها را بیمقدار میدانی و به عدم و نبودن شبیه میکنی.
هوش مصنوعی: ای زمین، تو که میتوانی دانه را در خود بپروری، در نهایت میوهای زیبا به بار میآوری که از نتیجهاش خوشه سنبلهای به وجود میآید.
هوش مصنوعی: هر جزئی باید به اصل خود متصل باشد، پس چرا تو از مسیر خود خارج شدی و با نصیحت و درگیری رابطه برقرار کردهای؟
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق نمیتوانند با نصیحت یا درسهای عقلانی سرد شوند؛ حتی اگر با دعوا و آشتی هم همراه باشند، آتش عشق همچنان فروزان و سوزان باقی میماند.
هوش مصنوعی: هرچند که ماهتاب زیبایی و روشنایی خاصی دارد، اما تو باید در تبریز بمانی و از نور خورشید دین بهرهمند شوی، چرا که تو از نوع خاصی هستی که به لذتها و نعمتها علاقهمند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی
نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی
بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی
بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی
همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه
[...]
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
[...]
کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی
کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی
من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا
در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی
سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر
[...]
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی
بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند
[...]
تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی
صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی
نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک
رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی
نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.