رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی
نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی
بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی
بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی
همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه
از زمینم برگرفتی در هوا بگذاشتی
در بهار حسن تو مانده تنم با جان خشک
آب ما از دیده ده چون دانه از دل کاشتی
هر کرا رنگی دهی بنمای سوی مردمی
هر کجا جنگی کنی بگذار روی آشتی
خواستی تا بر حسن هر دم کنی بی رحمتی
رحمت شاه این روا دارد چه می پنداشتی
شاه بهرام آنکه گردون گفتش ای خورشید رای
رایت همت بر اوج مشتری افراشتی
خاک بوده است آن گران سنگی که اکنون زر شده است
باد از آن کردیش پندارم که خاک انگاشتی
حاجب پاداشت را گو هیچ دل از خود مبر
جود شاهنشاه دارد طاقت پاداشتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق و غمناکی میپردازد که شاعر پس از جدایی از معشوقش تجربه میکند. شاعر از درد و رنجی که بر قلبش نشسته، صحبت میکند و بیان میکند که چگونه عشق او را به آتش کشیده و حالتی از بیپناهی و فقدان به او داده است. او معشوق را به خورشیدی تشبیه میکند که از او دور شده و زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده است. شاعر همچنین از حسرتی سخن میگوید که در دلش باقی مانده و از ناپایداری و تغییرات زندگی ناراضی است. در نهایت، شاعر به قدرت و جود شاه اشاره میکند و میگوید که جود او میتواند تسکینی برای دردها باشد.
هوش مصنوعی: تو رفتی و به یادگار، دلی سوزان در دل گذاشتی. نام من را بر روی آب نوشتی، مانند خطی که بر روی گل مینویسند.
هوش مصنوعی: بدون گناهی که در چهرهام نمایان بود، از ما دوری کردی و بدون خطا، دل را از ما گرفت.
هوش مصنوعی: همچون خورشیدی که در لحظهای از آسمان پنهان شده و سپس بهطور ناگهانی بر روی زمین تابیده میشود، تو نیز مرا به جایی بالاتر بردی.
هوش مصنوعی: در بهار زیبایی تو، من با تمامی وجودم احساس میکنم که مانند دانهای از دل میکاشتم. اشک من همچون آب از چشمانم جاری است و حس میکنم که جانم به زیبایی تو وابسته است.
هوش مصنوعی: هر کس را که رنگی بدهی، به گروهی میپیوندد و به هر جا که خواستی مبارزهاش کنی، با او رو به صلح و آشتی بگذار.
هوش مصنوعی: اگر خواستی که به زیبایی هر لحظه بیرحمی کنی، میدانستی که رحمت شاه میتواند این کار را مجاز سازد، چه تصوری داشتی؟
هوش مصنوعی: شاه بهرام که گردونه زمان او را مانند خورشید میدانست، به خاطر بلند همتیاش، پرچم خود را بر فراز عطارد برافراشته است.
هوش مصنوعی: این سخن بیانگر این است که چیزی که در ابتدا به نظر بیارزش و عادی میرسد (مانند خاک)، میتواند به مرور زمان به چیز ارزشمندی تبدیل شود (مانند طلا). به عبارتی، تغییرات و تحولات میتوانند باعث شوند که یک چیز از نظر ظاهری و ارزش به کلی دگرگون شود. در اینجا به این نکته اشاره شده که شاید کسی به اشتباه به آن چیز بدون ارزش نگریسته است در حالی که در واقع ارزشمند شده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، به شخصی گفته میشود که نباید از دل خود چیزی بخواهد و بگذارد که پاداش او به دست بیاید، زیرا از جانب شاهنشاه، بخشندگی و جود زیادی وجود دارد که میتواند او را راضی کند. به عبارت دیگر، نباید نگران پاداش خود باشد، زیرا خوبیها و بخششهای شاهنشاه همیشه در دسترس و کافی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی
تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی
گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار
تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی
ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم
[...]
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی
نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان
این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی
دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود
[...]
کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی
کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی
من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا
در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی
سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر
[...]
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی
بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی
بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی
هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند
[...]
تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی
صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی
نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک
رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی
نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.