گنجور

 
سید حسن غزنوی

رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی

نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی

بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی

بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی

همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه

از زمینم برگرفتی در هوا بگذاشتی

در بهار حسن تو مانده تنم با جان خشک

آب ما از دیده ده چون دانه از دل کاشتی

هر کرا رنگی دهی بنمای سوی مردمی

هر کجا جنگی کنی بگذار روی آشتی

خواستی تا بر حسن هر دم کنی بی رحمتی

رحمت شاه این روا دارد چه می پنداشتی

شاه بهرام آنکه گردون گفتش ای خورشید رای

رایت همت بر اوج مشتری افراشتی

خاک بوده است آن گران سنگی که اکنون زر شده است

باد از آن کردیش پندارم که خاک انگاشتی

حاجب پاداشت را گو هیچ دل از خود مبر

جود شاهنشاه دارد طاقت پاداشتی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای ملامت گر تو عاشق را سبک پنداشتی

تا به پیش عاشقان بند و فسون برداشتی

گه مثال و رمز گویی گه صریح و آشکار

تخم را اندر زمین ریگ ما چون کاشتی

ای زمین ریگ شرمت نیست از انبار تخم

[...]

سعدی

یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

[...]

حکیم نزاری

کاشکی ما را جفا از پیشِ ما برداشتی

کز وجود ناقص ما ذره ای نگذاشتی

من بر آنم کز وجودِ من برون آرد مرا

در سر ِ هر کس به حد ِ او بود پنداشتی

سلطنت هم گر بدین طبل و علم بودی به حشر

[...]

اوحدی

خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی

قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی

بوی خون می‌آید از چاه زنخدانت، بلی

بوی خون آید که چندین دل درو انباشتی

هر زمانم شاخ اندوهی ز دل سر بر زند

[...]

ابن یمین

تا نقاب از روی شهر آرای خود برداشتی

صورت جان در خیال اهل دل بنگاشتی

نوبت شاهی بزن در ملک خوبی بهر آنک

رأیت حسن از زمین بر آسمان بفراشتی

نه خدا را بنده باشی نه رعیت شاه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه