زاهد خام به هرزه چو برآرد نفسی
هست معذور که در وی نگرفته قبسی
کی رود شوق لبت از سرم از گفته شیخ
طالب قند گریزد ز هجوم مگسی
تار مطرب شکند شیخ که اینست صواب
نفس تار ار شکنی عین صواب است بسی
هر که را شحنه عشق است به منزلگه دل
نیستش بیم ز عقل ار چه گمارد عسسی
کی کنند از در انصاف ز باغش بیرون
گرد گلزار هم ار سر بزند خار و خسی
روح آشفته پی طوف حریم شه طوس
همچو مرغی که به گلشن بپرد از قفسی