گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو که در چشم چنین غمزه کافر داری

دین اسلام توانی زمیان برداری

سجده آرند به تو شیخ و برهمن با هم

که دو محراب به بتخانه آذر داری

حاجیان گرد حرم صف زده کاین خانه تست

تو مگر جز دل ما خانه دیگر داری

گاه از چهره کنی آتش نمرود عیان

گاه گلزار خلیل و لب کوثر داری

بار ده تا گذرد در خم زلف تو نسیم

خواهی ار ساعت گلزار معطر داری

چون بریزد زمژه خون دلم در مژگان

بر رگ مردم چشمم همه نشتر داری

هندوان بت نپرستند بفرخار دیگر

این ملاحت که توای لعبت کشمر داری

کشتگانت بقیامت چو بمحشر آیند

از پس حشر تو خود محشردیگر داری

نبری نام رقیبان زتغافل بر لب

زهر آمیخته با قند مکرر داری

شاید ار شیردلان صید کمند تو شوند

تا بکف تیغ کج شاه مظفر داری

ابروی تست که بر ما کشیده شمشیر

تو که از مشک ختن جوشن مغفر داری

نصرت دولت و دین مالک ملک جمشید

که ز خاک درش آشفته تو افسر داری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جهان ملک خاتون

ای که ز دولت و اقبال تو برخورداری

برخور از عمر و جوانی که تو در خور داری

چون دلت می دهد ای سنگدل عهد شکن

بی خطایی که ازین غمزده دل برداری

دل نداری و گرت هست دلش نتوان گفت

[...]

صامت بروجردی

این چه شوری بود ای سر که تو بر سر داری

هر زمان از ستمی دیده ز خون تر داری

گاه در دیر نصاری و گهی خانه خولی

گاه در کنج تنور این سیر انور داری

حسرت و داغ جوان مردگی و تشنه لبی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه