گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای فتنه چشم سیهت راهزن خواب

وی روی تو گلزار جهان را گل شاداب

من شب همه شب از غم دیدار توبیدار

چشمان تو سرمست و تو دایم بشکر خواب

ای آنکه تو را منظر چشمم شده منزل

هشدار که این خانه بود در ره سیلاب

مژگان من آن قصه خونین درون را

بر چهره من نقش همیکرد زخوناب

بر آتش سودای تو دل صبر ندارد

بر نار کجا صبر کند قطره سیماب

وقتست که تا سر بنهم بر سر طوفان

کاندر سر این ورطه صبرم شده نایاب

با مدعی وصل مخوان قصه هجران

آسوده بساحل نشناسد غم گرداب

سودای تو بس نیست همینم کشد آخر

کت وقف رقیبان شده آن لعل چو عناب

آشفته حدیث تو بایجاز نگنجد

کز رشته آنزلف رسا می کشد اطناب

زلفت که کمند شد حبل الله مطلق

شاهنشه آفاق علی فاتح ابواب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode