گنجور

 
 
 
خاقانی

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب

از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک

در روزن من هم نرود صورت مهتاب

بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی

[...]

خواجوی کرمانی

دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب

تا روز نخفتیم من و شمع جگر تاب

از دست دل سوخته و دیده خونبار

یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

من در نظرش سوختمی ز آتش سینه

[...]

ناصر بخارایی

ای چشمهٔ حیوان شده از شرم لبت آب

تابی ز مه روی تو خورشید جهان تاب

از لعل شکربار تو شد خون دل عناب

شد چشم من از شوق رخت چشمهٔ سیماب

شیخ بهایی

ور بگفتی که سقا آورده آب

وربگفتی که برآمد آفتاب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه