به جان آمد مرا کار از دل خویش
غمی گشتم زکار مشکل خویش
در آن دریا شدستم غرقه کانجا
بجز غم مینبینم ساحل خویش
به راه وصل میپویم ولیکن
همه در هجر بینم منزل خویش
مبادا هیچ آسایش دلم را
اگر جز رنج بینم حاصل خویش
اگر کس قاتل خود بود هرگز
منم آنکس نخستین قاتل خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سمن بر ویس گریان بردل خویش
گهی ریزان ز نرگس بر گل خویش
در آتش ماندهام از مشکل خویش
چو آتش میکشم غم در دل خویش
مرا کاری ست مشکل با دل خویش
که گفتن می نیارم مشکل خویش
خیالت داند و چشم من و غم
که هر شب در چه کارم با دل خویش؟
ز واپس ماندگان یادی کن آخر
[...]
بغربت او فکند از منزل خویش
چنانک آگه نیم زاب و گل خویش
گهی گفتی چه سازم با دل خویش
روم پیش که گویم مشکل خویش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.