این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم
این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری
کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک
داد لطف و کرم والی سلطان دادم
دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست
آنچنان سخت که ناگاه ز پا افتادم
گرنه فریاد رسی همچو خرد داشتمی
زود بودی که رسیدی بفلک فریادم
خردم راه قناعت بنمود از ره لطف
جز بدان راه که او گفت قدم ننهادم
منم آن آب قناعت زده بر آتش حرص
که سراسر کره خاک نماید بادم
شد چو طفلان دلم از مکتب شاگردی سیر
ز آن زمان باز که پیر خرد است استادم
خالقم را شده ام خادم از اخلاص چنانک
که ز مخدومی مخلوق نیاید یادم
چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
گرنه زین مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم
زین وطن گر بروم هست خریدار بسی
گوهری را که بود زاده طبع رادم
می نخواهم شدن از کوی قناعت بیرون
سیل افلاس گر از بن بکند بنیادم
پیرو ابن یمینم ره خرسندی پیش
دو سه روزی که درین دیر خراب افتادم
نبود صحبت شیرین پسران بی شوری
ز آنسبب کوه نشین بر صفت فرهادم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احوالات خود در باغ بهشت و آزادی از غمها میپردازد. او میگوید که بر خلاف تصور برخی، این خواب نیست و او واقعاً خوشحال است. گرچه از ظلم زمانه رنج میبرد، اما از لطف و کرم خداوند شکرگزار است. شاعر از خشت و قناعت سخن میگوید و خود را مانند آبی در آتش حرص معرفی میکند. او از مکتبِ زندگی آموخته و اکنون به خالقش خدمت میکند. در نهایت، بر اهمیت قناعت تأکید میکند و میگوید که نمیخواهد از این راه خارج شود، حتی اگر سختیهایی وجود داشته باشد. شاعر به پیروی از روشنفکران اشاره میکند و از نبود محافل شیرین دوستی حسرت میخورد.
هوش مصنوعی: من دوباره در باغ بهشت قرار دارم و از سفری که در آن به حقیقت جهنم رفته بودم، آزاد شدهام.
هوش مصنوعی: این که من چنین خوشحالم، خواب و خیال نیست. اگر فکر کنی که بعد از تمام آن اندوهها به این شادی رسیدهام، کاملاً در اشتباهی.
هوش مصنوعی: با اینکه ظلم آسمان بر من زیاد بود، اما به خاطر لطف و مهربانی حاکم و سلطان، شکرگزارم.
هوش مصنوعی: اگر نتوانستی مرا یاری کنی، حق داری که از من فاصله بگیری، زیرا به قدری سخت مرا کوشاندی که ناگهان از پا افتادم.
هوش مصنوعی: اگر کسی همفکری و کمککنندهای مثل خرد (عقل) داشتم، زودتر به کمکم میرسید و فریاد من را به آسمان میرساند.
هوش مصنوعی: خرد من نشان داد که قناعت بهترین راه است، و من فقط از لطف او به این مسیر هدایت شدم و جز آنچه او گفت، قدمی برنداشتم.
هوش مصنوعی: من آن آبی هستم که با قناعت، آتش طمع و حرص را خاموش میکند و میتواند همه جا را به نیکی و آرامش تبدیل کند.
هوش مصنوعی: دلم مانند کودکان شده که از مدرسه و درس و علم خسته و دلزده است، از زمانی که استاد من، که مردی خردمند و با تجربه است، از من دور شده است.
هوش مصنوعی: من با خلوص نیت به خالق خود خدمت میکنم، بهگونهای که دیگر به یاد مخلوقی نمیافتم که باید برایش خدمت کنم.
هوش مصنوعی: چه کار میتوانم بکنم در سرزمین خراسان؟ چه درد و رنجی را باید تحمل کنم؟ الان وقت آن رسیده که از حال و روز بغداد بپرسم.
هوش مصنوعی: سعدی در این خط بیان میکند که اگر چه من از این سرزمین و محل به دنیا آمدهام، اما به گفتهی خودم، نمیتوانم در اینجا سختیهای زندگی را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر از این سرزمین بروم، افراد زیادی هستند که مشتاق به خریدن چیزهای با ارزشند که از دل و خلاقیت من نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: نمیخواهم از مسیر قناعت خارج شوم، حتی اگر تنگدستی همه بنیاد زندگیام را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: من پیرو ابن یمین هستم و در جستجوی خوشحالی، در این مکان ویران به مدت چند روز اقامت کردهام.
هوش مصنوعی: به دلیل فقدان گفتگوهای دلنشین و شاداب از پسران، این احساس حسرت و بیقراری در من به وجود آمده است، همچون فرهاد که در کوهستان به جستجوی محبوبش میپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم
کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم
سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق
لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم
پدر و مادر من بنده نبودند تو را
[...]
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت
[...]
نرسیدهست به گوش تو مگر فریادم
ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم
در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی
که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم
طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم
[...]
به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم
تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم
بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در
لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم
دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست
[...]
ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم
خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟
پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من
تا غلام تو شدم زین دگران آزادم
چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.