گنجور

 
ابن یمین

این منم باز که در باغ بهشت افتادم

وز سفر کآن بحقیقت سقرست آزادم

این نه خوابیست که می بینم اگر پنداری

کز پس آنهمه اندوه چنین دلشادم

گر چه بیداد فلک بود ولی شکربرآنک

داد لطف و کرم والی سلطان دادم

دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست

آنچنان سخت که ناگاه ز پا افتادم

گرنه فریاد رسی همچو خرد داشتمی

زود بودی که رسیدی بفلک فریادم

خردم راه قناعت بنمود از ره لطف

جز بدان راه که او گفت قدم ننهادم

منم آن آب قناعت زده بر آتش حرص

که سراسر کره خاک نماید بادم

شد چو طفلان دلم از مکتب شاگردی سیر

ز آن زمان باز که پیر خرد است استادم

خالقم را شده ام خادم از اخلاص چنانک

که ز مخدومی مخلوق نیاید یادم

چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان

وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

گرنه زین مولد و منشاست ولی سعدی گفت

نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم

زین وطن گر بروم هست خریدار بسی

گوهری را که بود زاده طبع رادم

می نخواهم شدن از کوی قناعت بیرون

سیل افلاس گر از بن بکند بنیادم

پیرو ابن یمینم ره خرسندی پیش

دو سه روزی که درین دیر خراب افتادم

نبود صحبت شیرین پسران بی شوری

ز آنسبب کوه نشین بر صفت فرهادم

 
 
 
امیر معزی

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

سعدی

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

[...]

همام تبریزی

نرسیده‌ست به گوش تو مگر فریادم

ورنه هرگز ندهد دل که نیاری یادم

در همه شهر چو روی تو ندیدم رویی

که بر او فتنه شوی تا بستاند دادم

طاقت آمدنم نیست مگر خاک شوم

[...]

حکیم نزاری

به فلک می رسد از فرقتِ تو فریادم

تا نگویی که من از بندِ غمت آزادم

بی تو بر رویِ همه خلقِ جهان بستم در

لیکن از دیده بسی خونِ جگر بگشادم

دل تو داری و هنوزم طمعِ وصلی هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
اوحدی

ای که رفتی و نرفتی نفسی از یادم

خاک پای تو چو گشتم چه دهی بر بادم؟

پس ازین پیش من از جور مکن یاد، که من

تا غلام تو شدم زین دگران آزادم

چند پرسی تو که: از عشق منت حاصل چیست؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه