دلا فتراک آن جان و جهان گیر
وگرنه ترک من گو دست جان گیر
مرا در مملکت جائی است صافی
بر او سودی نمیگیرم زیان گیر
برآوردم به ننک از عشق نامی
بهر نامم که خواهی در زبان گیر
مرا گوئی جهانی خصم داری
بشو در خون خود جان جهان گیر
سبکپائی نه از فتوی عشق است
تو خود بر من اجل را سرگران گیر
خوشم صبری است یعنی در کمینم
بقوت دست و بازوی کمان گیر
بدین لشکر تو با اوکی برآئی
برو درگاه سلطان ارسلان گیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشکی روان گیر
دلا در عاشقی جانی زیانگیر
وگرنه جای بازی نیست جانگیر
جهان عاشقی پایان ندارد
اگر جانت همی باید جهانگیر
مرا گویی چنین هم نیست آخر
[...]
جوابش داد مریم که ای جهانگیر
شکوهت چون کواکب آسمانگیر
تو ای عطار ره در کوی جان گیر
جهان کم گیر گودشمن جهان گیر
تف تیغش چنان گشت آسمانگیر
که همچون صبح دم شد جهانگیر
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.