گنجور

 
اثیر اخسیکتی

یک نظر در صورت آن روح روحانی نگر

بسته سنبل پای گل بر سرو بستانی نگر

تا سپهر گوی زن بینی مه چوگان گذار

خیز و در میدانش بریکران چوگانی نگر

میر خوبان است، کاورده است منشور جمال

اینک اینک بر رخش طغرای سلطانی نگر

در شکنج غبغبش چاه ذقن محبوس ماند

یارب آن زندان دل ها، چاه زندانی نگر

دعوی خون گرد بر من، خط او گفتم چرا

گفت کاینک حجتی شرعی و برهانی نگر

زلف و چهرش بر کنار شام بادو نیمروز

با سپاه کفر بر مرز مسلمانی نگر

قاصدا، یک ره به تبریز آی و رخسارش به بین

مصر اعظم دار ملک ماه کنعانی نگر

با گشاد غمزه ی تیرافکنش بر راه او

گشتگان آشکار از زخم پنهانی نگر

در نثار موکب حسنش اثیر از اشک خون

بر سر مژگان گرفته لعل پیگانی نگر