دلا فتراک آن جان و جهان گیر
وگرنه ترک من گو دست جان گیر
مرا در مملکت جاییست صافی
بر او سودی نمیگیرم زیان گیر
برآوردم به ننگ از عشق نامی
به هر نامم که خواهی در زبان گیر
مرا گویی جهانی خصم داری
بشو در خون خود جان جهان گیر
سبکپائی نه از فتوای عشق است
تو خود بر من اجل را سرگران گیر
خوشم صبریست یعنی در کمینم
به قوت دست و بازوی کمان گیر
بدین لشکر تو با اوکی برآیی
برو درگاه سلطان ارسلان گیر