گنجور

 
اثیر اخسیکتی

لعل تو به نکته دُر چکاند

وین قاعده کس چو تو نداند

در حسن رخت به دست مردی

از ماه خراج‌ها ستاند

خورشید نمی‌رسد بگردت

شاید که براق کم دواند

دامن‌دامن دلم ز دیده

در پای غم تو در فشاند

نزدیک شود که فتنه‌ی تو

بر عالم جوی خون براند

در کار تویند پادشاهان

عشقت به من گدا چه ماند

مرسوم مرا که بر لب توست

چون وصل به جمله می‌براند

دیوان خیال را چه نقصان

گر زود ترک به من رساند

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
عطار

آن را که غمت به خویش خواند

شادی جهان غم تو داند

چون سلطنتت به دل درآید

از خویشتنش فراستاند

ور هیچ نقاب برگشایی

[...]

عراقی

آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند

وآن را که عنایت تو ره داد

جز بر در تو رهی نداند

وآن را که قبول عشقت افتاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

خوش باش که هر که راز داند

داند که خوشی، خوشی کشاند

شیرین چو شکر تو باش شاکر

شاکر هر دم شِکر ستاند

شُکر از شِکرست آستین‌پر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه