گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم

در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم

ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین

من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم

ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت

زآن که نگرفتم به دستی کان زدل برداشتم

ناصحا تا چند گویی صبر کن دور از رخش

از برای کی نگه می داشتم گر داشتم

دیدم اندر خواب دامانش بدست خویشتن

از شعف بیدار گشتم دست بر سرداشتم

 
 
 
امیر معزی

دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم

ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم

در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب

داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم

زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش

[...]

سنایی

من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم

کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم

داشتم در بر نگاری را که از دیدار او

پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم

نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل

[...]

کمال خجندی

دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم

بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم

داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی

دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم

بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع

[...]

کلیم

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم

چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم

کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت

کاشتم تخم هوس‌ها را و دل برداشتم

در بیابان طلب از ننگ واپس‌ماندگی

[...]

صائب تبریزی

چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم

گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم

بستر وبالین من بود از پروبال هما

تا درین بستانسرا سر در ته پرداشتم

دامن پاک قیامت را چرا در خون کشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه