یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم
در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین
من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت
زآن که نگرفتم به دستی کان زدل برداشتم
ناصحا تا چند گویی صبر کن دور از رخش
از برای کی نگه می داشتم گر داشتم
دیدم اندر خواب دامانش بدست خویشتن
از شعف بیدار گشتم دست بر سرداشتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به یاد روزی میافتد که محبوبش را در کنار خود داشته و از زیبایی و عشق او بهرهمند بوده است. او در حال یادآوری لحظاتی است که با خوشحالی و به دور از کینه، با معشوق خود میگذرانده. شاعر احساس میکند که دل او میسوزد و میداند که محبوب نیز از دوریاش در رنج است. او از نصیحتهای دیگران که به او میگویند صبر کند، بیتاب میشود و در خواب، محبوبش را در آغوش میبیند و با بیدار شدن از خواب، دستی به سمت او دراز میکند.
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی هستم که دوست خوبی مانند تو در کنارم بود و در آن روزها خوشبختی و زیبایی زندگی را احساس میکردم.
هوش مصنوعی: اگر به جای شمشیر کینه، جام می در دست داشتی، لبخند را در جای چشمهای پر از تردید من میتوانستی ببینی.
هوش مصنوعی: ای کسی که دلم برای تو میسوزد، میدانم که دامن تو نیز میسوزد، چون من آن چیزی را که از دل برداشتم، با دستانم نگرفتم.
هوش مصنوعی: ای نصیحت کنندگان، تا چند وقت دیگر باید به من بگویی که صبر کنم؟ دور از چهرهاش، برای چه باید منتظر بمانم؟ اگر هم منتظر میماندم، مگر میتوانستم او را در کنار خود داشته باشم؟
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که خودم دامان او را گرفتهام و از خوشحالی بیدار شدم و دستم را بر سر خود گذاشتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم
ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم
در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب
داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم
زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش
[...]
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
[...]
دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم
بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی
دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم
بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع
[...]
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم
چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم
کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت
کاشتم تخم هوسها را و دل برداشتم
در بیابان طلب از ننگ واپسماندگی
[...]
چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم
گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم
بستر وبالین من بود از پروبال هما
تا درین بستانسرا سر در ته پرداشتم
دامن پاک قیامت را چرا در خون کشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.