من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از لحظات خوش و لذتبخش زندگیاش با محبوبش میگوید. او به یاد میآورد که چقدر از زندگی خود لذت برده و در کنار محبوبش، زیباییهای بسیاری را تجربه کرده است. زیباییهای طبیعی و احساسی مانند گلها و رایحهها و نیز بوسهها و آغوشهایشان را توصیف میکند. اما با یک صدای موذن، او به یاد میآورد که در دنیای واقعی ممکن است از این لذتها محروم شود و احساس کفر و ناامیدی را تجربه میکند، زیرا این لحظات را در مقابل حقیقی که باید بپذیرد، ناپایدار میداند.
هوش مصنوعی: دیروز فرصتی از عمرم را برخواستم و در کنار گلها و درختان شمشاد آرامش یافتم.
هوش مصنوعی: من در آغوش کسی بودم که به خاطر دیدنش، احساس میکردم مقام و موقعیتی بالاتر از خورشید دارم.
هوش مصنوعی: من تمامی زیباییها و نعمتهای طبیعی مانند نرگس، شمشاد، سوسن، مشک، نقره، ماه و گل را تا هنگام سحر جمعآوری کرده بودم.
هوش مصنوعی: لبخند و زیبایی مانند سیم و سوسن بر چهرهام نقش بسته بود و زمانی که به لبم نزدیک میشدند، مانند شیر و شکر احساس شیرینی و لطافت میکردم.
هوش مصنوعی: دست او دور گردن من حلقه شده بود و من هم دست خود را دور گردن او حلقه کرده بودم.
هوش مصنوعی: صبح که به周 متن نگاه کردم، تفاوت زیادی نمیدیدم. چنیر به اندازه طلا زیبا بود و گلی که داشتم نیز بوی خوش عنبر را میداد.
هوش مصنوعی: وقتی موذن یک بار "الله اکبر" را میگوید، اگر امیدوار به بزرگتری از آن نباشم، من کافر هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم
ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم
در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب
داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم
زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش
[...]
دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم
بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی
دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم
بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع
[...]
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم
چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم
کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت
کاشتم تخم هوسها را و دل برداشتم
در بیابان طلب از ننگ واپسماندگی
[...]
چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم
گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم
بستر وبالین من بود از پروبال هما
تا درین بستانسرا سر در ته پرداشتم
دامن پاک قیامت را چرا در خون کشم
[...]
یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم
در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین
من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.