دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم
ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم
در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب
داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم
زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش
ماه و مشک و سرو سیمین هر سه در بر داشتم
این تن مسکین ز جان خویشتن برداشت دل
چون من اندر بر چنان مه روی دلبر داشتم
یارگفتا داشتی چون من نگاریگفمش
کافرم گر من به جز تو یار دیگر داشتم
صابری فرمودم آن دلدار اندر عشق خود
صابری بر باد دادم سر بهسر گر داشتم
چون ز عنبر چنبرش دیدم بهگرد آفتاب
تا سحر در گردنش دو دست چنبر داشتم
نرگس وگلنار و سرو و ماه و یار سیمگون
تا سحر هر پنج بر بالین و بستر داشتم
گوهر آگین شَکِّر خندان چو بگشادی بهناز
دامنی پرشکر خندان و گوهر داشتم
شَکَّرش خواری فزود و گوهرش راحت نمود
کردم از گوهر گله گر شُکر شَکَّر داشتم
ماه بر گردون بود سرو سهی در بوستان
من به یک دم هر دو اندر زیر چادر داشتم
گاه بنشستی و دادی ساغر و گه بوس و من
گاه اندر دست زلفش گاه ساغر داشتم
هیچکس در حوض کوثر شَکَّر و پروین نداشت
شکر و پروین من اندر حوض کوثر داشتم
بر بر من بر نهاد آن لُعبتِ شیرین زبان
من ز شیرینی ورا با جان برابر داشتم
گه مکابروار بوسه گاه بوس و گه کنار
گه بدو آهنگ از این معنی مکابر داشتم
ماه پیکر سیم ساقی بود ساقی دوش و من
چشم سوی سیم ساق و ماه پیکر داشتم
هر زمان از ماه خندان چون مرا دادی شراب
پیکر از شادیش گفتی بر دو پیکر داشتم
گفتم ای مه در برم تا بامداد آرامگیر
گوش سوی پاسخ یار ستمگر داشتم
گفت هستم تاگه الله اکبر در برت
کردم انکار و چنان کردار منکر داشتم
چون مؤذن برکشید اللهاکبر ناگهان
دست بر گردون از آن اللهاکبر داشتم
چون شنید آهنگ رفتن کرد از آنگفتار خام
من از آن اللهاکبر مرگ خوشتر داشتم
ناگهان بربست مَعجَر گرد ماه دلفریب
ماه برگردون بُد و من زیر مَعجَر داشتم
شوخوار آن کافر از پیشم برون شدگفتمش
شوخچشمی و نه این چشم از تو کافر داشتم
سر بگردانید و پای از حجره چون بیرون نهاد
پای او را بوسه دادم دست بر سر داشتم
گفتم ای دلبر چو بودم زر نکردی با من این
ای دریغا کار چون زر بود چون زر داشتم
اندر آنجا داشتم من زر ز بهرروی تو
گرچه آنجا شغل شاه دادگستر داشتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تجربیات عاشقانه شاعر با معشوقهاش، سیمین صنوبر است. شاعر در توصیف لحظات دلپذیر خود با او به یاد میآورد که چگونه در کنار او احساس خوشبختی و شادمانی میکند. او از زیباییهای سیمین و عشقی که بینشان وجود دارد سخن میگوید و به تضاد بین عشق و جدایی اشاره میکند. شاعر در حوادث شاعرانهای از بوسهها، صحبتهای شیرین و لحظات خوش یاد میکند، در حالی که در نهایت از جدایی و حسرت فراق رنج میبرد. احساسات عاشقانه و زیباییهای بینظیر معشوق در این شعر به وضوح بیان شده است.
هوش مصنوعی: شب گذشته در خفا با زیبایی چون صنوبر گفتگو میکردم. چه لذتبخش بود آن لحظهای که در کنار او بودم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن معشوق با لبان شیرینش در کنار من بود، من از زیبایی و طعم لبانش بهرهمند بودم، اما پس از آنکه دور شدم، دیگر نتوانستم از آن لذت ببرم.
هوش مصنوعی: خوب است اگر من با ماه روشن و زیبا دیدار کنم؛ چون شب گذشته، ماه، مشک و موی زیبا را همزمان در آغوش داشتم.
هوش مصنوعی: این جسم بیکس از روح خود جدا شده است، زیرا دل من از عشق یار زیبا به تنگ آمده است.
هوش مصنوعی: دوست گفت: اگر تو هم مانند من محبوبی داشتی، من به او کافر میشدم، چون اگر غیر از تو یاری داشتم.
هوش مصنوعی: در عشق، صبر و شکیبایی را انتخاب کردم، اما در نهایت دلدارم همه صبرم را بر باد داده است. اگرچه تمام تلاشم را صرف کردم، اما باز هم نتوانستم خود را کنترل کنم.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی او را مانند عطر خوش عنبر در حوالی آفتاب دیدم، تا صبح در فکر او بودم و دلم آرزوی آغوشی را داشت که او را در بر بگیرد.
هوش مصنوعی: در کنارم تا صبح، نرگس و گل نارنج و سرو و ماه و یار با چهرهای نقرهای بودند و من از زیبایی آنان لذت میبردم.
هوش مصنوعی: یک دامن پر از شکر و زیبایی دارم که وقتی به ناز بازش میکنم، مانند درخشندگی گوهرها میخندد و شکرها شروع به نغمهخوانی میکنند.
هوش مصنوعی: شکر و سپاسگزاری باعث افزایش افتخار و ارزش انسان میشود و همچنین شادی و آرامش را به او میبخشد. اگر من از این گوهر ارزشمند آگاه بودم، حتماً به خاطر شکرگزاری و قدردانی از آن، از گلهها و نارضایتیها دوری میکردم.
هوش مصنوعی: در آسمان، ماه و یک سرو بلند در باغ من در یک لحظه به زیر چادر حضور داشتند.
هوش مصنوعی: گاهی در کنار هم نشستهایم و نوشیدنی مینوشیم و گاهی هم بوسهای رد و بدل میشود. من گاهی در دست زلف او بودم و گاهی نیز ساغر را در دست داشتم.
هوش مصنوعی: هیچ کس در حوض کوثر شکر و پروین نداشت، اما من در حوض کوثر، شکر و پروین دارم.
هوش مصنوعی: زیبای دوست لبخند زد و به من نظر انداخت. من آنقدر مجذوب شیرینی کلامش شدم که احساس کردم جانم با او در یک سطح قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر زمانی که به من نزدیک میشدی، گاهی با شوق و شوقی دلم میخواست که تو را ببوسم و گاهی هم از دور به تو نگاه میکردم و به این کار فکر میکردم.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، ساقی با اندام زیبا و دلربایش، شبیه به ماه بود و من به خاطر زیباییاش، تنها چشمام به او و آن ماه مانند دوخته بود.
هوش مصنوعی: هر بار که ماه خندان را میدیدم و نوشیدنی به من میدادی، احساس میکردم دو روح شاد در بدنم وجود دارد.
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای ماه، تا صبح در آغوش من آرام بگیر. من همچنان منتظر پاسخ یار ستمگرم هستم.
هوش مصنوعی: میگوید: من تا زمانی که خدایی را در آغوش تو احساس کنم، وجودم را انکار میکنم و به نوعی رفتار میکنم که انگار هیچ چیز را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: زمانی که مؤذن اذان گفت و اللهاکبر را با صدای بلند برآورد، ناگهان احساس کردم که دستانم به آسمان رفت و این کلمه بزرگ به من قدرت و احساس عمیقی بخشید.
هوش مصنوعی: زمانی که او صحبتهای ناپخته من را شنید، تصمیم به رفتن گرفت. من از آن گفتار او برخودار بودم و ترجیح میدادم که مرگ را به این احساس انتخاب کنم.
هوش مصنوعی: ناگهان جلوهی زیبای ماه را که به دور خود میچرخید، دیدم و من در زیر سایهی آن جمال mesmerizing بودم.
هوش مصنوعی: مرد کافر با لحن شوخی از نزد من رفت. به او گفتم که من هم فقط به خاطر همین شوخیهایش او را کافر نمیدانستم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه او سرش را برگرداند و از دکان خارج شد، پایش را بوسیدم و دستانم را بر سر خود گذاشتم.
هوش مصنوعی: گفتم ای محبوب، زمانی که من ثروت داشتم، تو با من هیچ کاری نکردی، حالا که در سختی هستم، افسوس که رفتار انسانها در زمانهای مختلف مثل طلا نیست و در برابر آن تغییر میکند.
هوش مصنوعی: در آنجا من برای زیبایی تو طلا داشتم، هرچند در آن مکان مقام و شغفی بلندتر از شاه را داشتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
[...]
دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم
بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم
داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی
دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم
بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع
[...]
تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم
چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم
کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت
کاشتم تخم هوسها را و دل برداشتم
در بیابان طلب از ننگ واپسماندگی
[...]
چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم
گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم
بستر وبالین من بود از پروبال هما
تا درین بستانسرا سر در ته پرداشتم
دامن پاک قیامت را چرا در خون کشم
[...]
یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم
در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم
ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین
من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم
ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.