گنجور

 
امیر معزی

دوش با سیمین صنوبر در نهان سر داشتم

ای خوش آن عیشی که با سیمین صنوبر داشتم

در برمن بود تا روز آن نگار نوش لب

داد خود تا روز از آن نوشین لبان برداشتم

زیبد ار با ماه تابان برزنم زیرا که دوش

ماه و مشک و سرو سیمین هر سه در بر داشتم

این تن مسکین ز جان خویشتن برداشت دل

چون من اندر بر چنان مه روی دلبر داشتم

یارگفتا داشتی چون من نگاری‌گفمش

کافرم‌ گر من به جز تو یار دیگر داشتم

صابری فرمودم آن دلدار اندر عشق خود

صابری بر باد دادم سر به‌سر گر داشتم

چون ز عنبر چنبرش دیدم به‌گرد آفتاب

تا سحر در گردنش دو دست چنبر داشتم

نرگس وگلنار و سرو و ماه و یار سیمگون

تا سحر هر پنج بر بالین و بستر داشتم

گوهر آگین شَکِّر خندان چو بگشادی به‌ناز

دامنی پرشکر خندان و گوهر داشتم

شَکَّرش خواری فزود و گوهرش راحت نمود

کردم از گوهر گله گر شُکر شَکَّر داشتم

ماه بر گردون بود سرو سهی در بوستان

من به یک دم هر دو اندر زیر چادر داشتم

گاه بنشستی و دادی ساغر و گه بوس و من

گاه اندر دست زلفش گاه ساغر داشتم

هیچکس در حوض ‌کوثر شَکَّر و پروین نداشت

شکر و پروین من اندر حوض کوثر داشتم

بر بر من بر نهاد آن لُعبتِ شیرین زبان

من ز شیرینی ورا با جان برابر داشتم

گه مکابروار بوسه‌ گاه بوس و گه کنار

گه بدو آهنگ از این معنی مکابر داشتم

ماه پیکر سیم ساقی بود ساقی دوش و من

چشم سوی سیم ساق و ماه پیکر داشتم

هر زمان از ماه خندان چون مرا دادی شراب

پیکر از شادیش ‌گفتی بر دو پیکر داشتم

گفتم ای مه در برم تا بامداد آرام‌گیر

گوش سوی پاسخ یار ستمگر داشتم

گفت هستم تاگه الله اکبر در برت

کردم انکار و چنان کردار منکر داشتم

چون مؤذن برکشید الله‌اکبر ناگهان

دست بر گردون از آن الله‌اکبر داشتم

چون شنید آهنگ رفتن کرد از آن‌گفتار خام

من از آن الله‌اکبر مرگ خوشتر داشتم

ناگهان بربست مَعجَر گرد ماه دلفریب

ماه برگردون بُد و من زیر مَعجَر داشتم

شوخ‌وار آن کافر از پیشم برون شدگفتمش

شوخ‌چشمی و نه این چشم از تو کافر داشتم

سر بگردانید و پای از حجره چون بیرون نهاد

پای او را بوسه دادم دست بر سر داشتم

گفتم ای دلبر چو بودم زر نکردی با من این

ای دریغا کار چون زر بود چون زر داشتم

اندر آنجا داشتم من زر ز بهرروی تو

گرچه آنجا شغل شاه دادگستر داشتم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم

کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم

داشتم در بر نگاری را که از دیدار او

پایهٔ تخت خود از خورشید برتر داشتم

نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل

[...]

کمال خجندی

دوش بی روی تو روی از خون دل برداشتم

بار بر دل پای در گل دست بر سر داشتم

داده جان بر باد و برخاک درت بنهاده روی

دیده غرق آب و دل در عین آذر داشتم

بی فروغ شمع روی مجلس آرایت چو شمع

[...]

کلیم

تا ز خواب مستی غفلت سری برداشتم

چون حباب از سر نهادم هرچه در سر داشتم

کس چو من از مزرع امید حاصل برنداشت

کاشتم تخم هوس‌ها را و دل برداشتم

در بیابان طلب از ننگ واپس‌ماندگی

[...]

صائب تبریزی

چون صدف دستی که از بهر گهر برداشتم

گر به دندان می گرفتم عقد گوهر داشتم

بستر وبالین من بود از پروبال هما

تا درین بستانسرا سر در ته پرداشتم

دامن پاک قیامت را چرا در خون کشم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
ابوالحسن فراهانی

یاد آن روزی که یاری چون تو در برداشتم

در نظر خورشید و در کف مشک و عنبر داشتم

ساغر می داشتی در کف به جای تیغ کین

من لب خندان به جای دیده ی ترداشتم

ای که می سوزی دلم دانم که سوزد دامنت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه