گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

نمی‌خواهم کسی با نازنین من سخن گوید

اگرچه قاصد من باشد و پیغام من گوید

جواب درد دل گر نشنوم زان که عجب نبود

جوابی نشنود دیوانه چون با من سخن گوید

به ترک خواب پیمان بسته بودم میرم و ترسم

که آن پیمان‌شکن در محشرم پیمان‌شکن گوید

من و بلبل شکایت هردو از گل می‌کنیم اما

من اندر بیت احزان نالم و او در چمن گوید

نه چون من نامه برخواهد نه قاصد ای خوشا بلبل

که خود در پیش یار خویش حال خویشتن گوید