سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
تا چند کنی خون دل صاحب نظران را
بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را
از یاری اختر مطلب کام در افلاک
با سنگ در خانه مزن شیشه گران را
با غارت عشق تو چه از داغ دل آید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب
تا کی به تمنای گل روی تو باشم
سرگشته ی عالم چو بر اطراف چمن آب
هرگاه گذشتی به دل، از اشک سبک خیز
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
ساقی چه دهی پند من این بزم شراب است
از گریه مرا منع مکن، عالم آب است
از عشق تو آسان نتوان جست، که دارد
دستی که گلوگیرتر از پای حساب است
از آینه ی ناصیه در حلقه ی مستان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
ما را نه سر گل، نه تمنای گلاب است
در مجلس مستان، عرق فتنه شراب است
ویرانه ی ما رونق میخانه شکسته ست
تا صورت دیوار درو مست و خراب است
در هند عجب نیست گر از باده گذشتیم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است
مژگان تو همچون شب بیمار دراز است
راهی چو سوی کعبهٔ دل نیست، چه حاصل
کز جاده این بادیه چون سینهٔ باز است
از سلسلهٔ بندگی آزاد کسی نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
میخانه ی ما چون طرب آبادِ بهار است
از برگ گلش خشت چو بنیادِ بهار است
گل کرد جنونم ز رگ و ریشه به صد رنگ
اینها همه از لطف تو ای باد بهار است!
آن مرغ که از صحبت گل خوی گرفته ست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
زاهد همه عمرم به می ناب گذشته ست
چون سبزه ی جو از سر من آب گذشته ست
تا دامن دل رفته مرا چاک گریبان
کارم ز رفوکاری احباب گذشته ست
هر جرعه ی آبم به گلو تیغ گذارد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷
رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است
رنگین بود آن نقل که از شکر سرخ است
آن لعل که در گوش تو ای زهره جبین است
بر خرمن ما سوختگان اخگر سرخ است
از موج سرشکم چو پر طایر بسمل
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
کی بزم اسیران ترا شمع و چراغ است
اینجا پر پروانه سیه چون پر زاغ است
دارم هوس نکهتی از سنبل زلفش
افسوس که بخت سیهم موی دماغ است
از محفل حسن تو رسد فیض به خوبان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است
هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است
بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن
ای مور، ضعیفی تو و این دانه بزرگ است
طفلان همه خندند بر آن پیر که گوید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹
خصمی به میان من و غیر از سخن توست
بادام دو مغزی، دو زبان در دهن توست
چشمی به ره نکهت خود داشته دایم
پیراهن یوسف که کنون پیرهن توست
افسانه ی یوسف که گرفته ست جهان را
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱
امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است
چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است
بی ابروی او بس که شب عید ملولم
در دیده هلالم چو پر زاغ سیاه است
جز نرمی خویشم ز کسی نیست حمایت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵
من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است
سرگرم سبویی که شرابش همه خون است
مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما
تنها نه شرابش، که کبابش همه خون است
ساقی بده آن جام که چون شهد محبت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸
آن گل که توان حرفی ازان زد گل داغ است
تا کی سخن لاله و گل، این چه دماغ است
از داغ دلم فیض رسد سوختگان را
پروانه کمربسته ی این پای چراغ است
تندی مزاجم اثر عشق نهانی ست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷
ایام بهار است و گلی در چمنم نیست
عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست
آتش به بساط افکندم گرمی آهی
غیر از پر پروانه گل انجمنم نیست
در کشور ما حادثه را دست دراز است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸
از شوق تو دل همره عمر گذران است
چون ریگ روان همسفر آب روان است
در موسم پیری مطلب کام ز خوبان
خمیازه به صد زور در آغوش کمان است
ای غم به ادب پای نه اینجا که دل ما
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
خوش نیست به اهل طلب ایام لئیم است
هرگاه که امیدی ازو نیست چه بیم است
زان شعله که از طور دلم کرد تجلی
یک اخگر افروخته در دست کلیم است
از پهلوی ما جای به مجنون نشود تنگ
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
شور عجبی در چمن از بلبل صبح است
از دست منه جام که فصل گل صبح است
از زلف شبم پنجه ی مژگان چه گشاید
این شانه سزاوار خم کاکل صبح است
از بس که طراوت چکد از حسن تو، گویی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
چون شحنه مرا پنجه ی تقدیر گرفته ست
کو آنکه بپرسد به چه تقصیر گرفته ست
هرجا که به جوش آمده دیوانه ای، از رشک
اعضای مرا رعشه چو زنجیر گرفته ست
ای مرغ چمن، از اثر باد خزان است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
از مصلحت الفت به من پیر گرفته ست
این تجربه را از شکر و شیر گرفته ست
دل در طلبت بر ره دریوزه قدم زد
اول ز سر کوچه ی زنجیر گرفته ست
از دام و قفس باک ندارم، بگذارید
[...]