گنجور

 
سلیم تهرانی

تا چند کنی خون دل صاحب نظران را

بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را

از یاری اختر مطلب کام در افلاک

با سنگ در خانه مزن شیشه گران را

با غارت عشق تو چه از داغ دل آید

از مهر سر کیسه چه غم، کیسه بران را

ما را غم خود نیست، ولی چند توان دید

چون ریگ روان، تشنگی همسفران را

بگذر چو قیامت به سر خاک شهیدان

از خویش خبردار کن این بی خبران را

دل را غم خود بس، که جز آسیب نبیند

بر سینه زند شیشه چو سنگ دگران را

جز عیب سلیم اهل حسد کار ندارند

نبود هنری بهتر ازین بی هنران را

 
 
 
کمال خجندی

ای روشنی از روی تو چشم نگران را

این روشنی چشم مبادا دگران را

یا حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی

جان نگران را دل صاحب نظران را

زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد

[...]

صائب تبریزی

گمراه کند غفلت من راهبران را

چون خواب، زمین گیر کند همسفران را

بی بهره ز معشوق بود عاشق محجوب

روزی ز دل خویش بود بی جگران را

در کوه و کمر از ره باریک خطرهاست

[...]

مشتاق اصفهانی

ای باد بگو آن شه رعنا پسران را

سر خیل بتان خسرو زرّین‌کمران را

ناخن زن داغ دل ارباب محبت

صیقل‌گر آئینه صاحب‌نظران را

بر هم زن شیرازه جمعیت عشاق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه