گنجور

 
سلیم تهرانی

من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است

سرگرم سبویی که شرابش همه خون است

مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما

تنها نه شرابش، که کبابش همه خون است

ساقی بده آن جام که چون شهد محبت

از لب چو فرورفت شرابش، همه خون است

در راه تو بر هر لب جویی که رسیدم

چون جدول زخم دلم آبش همه خون است

بر اسب حنا بسته ز نخجیر فکندن

صیاد مرا تا به رکابش همه خون است

چون موج، سلیم است در انداز کناری

زین بحر که در جام حبابش همه خون است

 
 
 
عرفی

تنها نه دلم باده ی نابش همه خون است

مغز قلم و مغز کتابش همه خون است

دل ها شکند وز دل من یاد نیارد

چون بشکند این خم که شرابش همه خون است

از سوز دل ما مشکن توبه که این نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه