گنجور

 
سلیم تهرانی

ایام بهار است و گلی در چمنم نیست

عشرت همه جا هست، در آنجا که منم نیست

آتش به بساط افکندم گرمی آهی

غیر از پر پروانه گل انجمنم نیست

در کشور ما حادثه را دست دراز است

شادم که به غربت خبری از وطنم نیست

بر روی کسی در مگشا خانه ی خود را

صدبار اگر دوست بگوید که منم، نیست!

اعضای من از داغ تو با مهر و نشان است

هر عضو که بی داغ تو باشد ز تنم نیست

آشفته بیان همچو سلیمم، اگر احباب

دارند سخن بر سخن من، سخنم نیست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
قدسی مشهدی

ایام بهارست و هوای چمنم نیست

شادم به غمت ذوق گل و یاسمنم نیست

گر شور قیامت شود از خاک نخیزم

چون غنچه سر نشو و نما در کفنم نیست

چون گلشن تصویر، گلم بوی ندارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه