گنجور

 
سلیم تهرانی

چون شحنه مرا پنجه ی تقدیر گرفته ست

کو آنکه بپرسد به چه تقصیر گرفته ست

هرجا که به جوش آمده دیوانه ای، از رشک

اعضای مرا رعشه چو زنجیر گرفته ست

ای مرغ چمن، از اثر باد خزان است

کآواز تو چون بلبل تصویر گرفته ست

چون خضر تواند کند اصلاح دل ما؟

ویرانه ی ما را ره تعمیر گرفته ست

مشاطه پی منع سلیم از دل روشن

آیینه ی خود داده و شمشیر گرفته ست

 
 
 
سلیم تهرانی

از مصلحت الفت به من پیر گرفته ست

این تجربه را از شکر و شیر گرفته ست

دل در طلبت بر ره دریوزه قدم زد

اول ز سر کوچه ی زنجیر گرفته ست

از دام و قفس باک ندارم، بگذارید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه