گنجور

 
سلیم تهرانی

از شوق تو دل همره عمر گذران است

چون ریگ روان همسفر آب روان است

در موسم پیری مطلب کام ز خوبان

خمیازه به صد زور در آغوش کمان است

ای غم به ادب پای نه اینجا که دل ما

چون خانه ی آیینه، مقام پریان است

گر سرو بود کج کله و برزده دامان

منعش نتوان کرد ازینها که جوان است

بر شعشعه ی حسن تو موسی چو نظر کرد

فریاد برآورد که این شعله همان است

در پیش غم عشق سلیم آفت مردن

همچون شب آدینه و ماه رمضان است

 
 
 
امیر معزی

تا هست جهان دولت سلطان جهان است

وز دولت او امن زمین است و زمان است

عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است

جودش سبب زندگی پیر و جوان است

از دولت او در همه آفاق دلیل است

[...]

سید حسن غزنوی

آنی که به تو دیده دولت نگران است

ذات تو پسندیده سلطان جهان است

هستی تو جهان را به کفایت چو عطارد

شاید که ترا مرکز معمور نشان است

کز سنبله مخصوص شرف گشت عطارد

[...]

عطار

خاصیت عشقت که برون از دو جهان است

آن است که هرچیز که گویند نه آن است

برتر ز صفات خرد و دانش و عقل است

بیرون ز ضمیر دل و اندیشهٔ جان است

بینندهٔ انوار تو بس دوخته چشم است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

گر پردۀ هستیت بسوزی به ریاضت

بیرون شوی زین ورطه که این خلق در آن است

پنهان شوی از خویش و ز کونین بیکبار

بر دیدۀ تو این سر آنگه بعیان است

این عالم نفی است، در اثبات توان دید

[...]

همام تبریزی

در شهر بگویید چه فریاد و فغان است

آن سرو مگر باز به بازار روان است

قومی بدویدند به نظاره رویش

وان را که قدم سست شد از پی نگران است

در هر قدمش از همه فریاد برآمد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه