گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

بهار است و چمن چون روی محبوب

چو قد یار، هر سروی دل آشوب

دل از موج و دم ماهی گشاید

صفای خانه از آب است و جاروب

کبوتر را فرستادم به سویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

جهان بر خود مرا واله گرفته ست

مرا خود دل ز شهر و ده گرفته ست

به خاک این چمن، تهمت چه بندم

غبار از خود دلم چون به گرفته ست

کمندم با وجود لاغری ها

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

ز بس اشک نیازم خاکسار است

شود چون خشک، در چشمم غبار است

تنم می بالد از هر زخم خوردن

به طبعم آب تیغش سازگار است

به غیر از زهر حسرت روزی ام نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

به گلشن بی تو سروم دود آه است

به چشمم سبزه چون مژگان سیاه است

دلم را یاد تیغش تازه دارد

چو آن آبی که در برگ گیاه است

به خاک راه او از سنگ طفلان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

خوش آن کز فکر بیش و کم گذشته ست

چو خورشید از سر عالم گذشته ست

نظر تا می کنی در مجلس عمر

چو دورجام، عهد جم گذشته ست

گل از خورشید کام خویشتن یافت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

شبم این روشنی کز آه دیده ست

کجا از شمع مهر و ماه دیده ست

خزان رو بر در باغ که آرد؟

که دیوار مرا کوتاه دیده ست

غم از ویرانی عالم ندارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲

 

دلم بی طره ای آشفته حال است

جدا از ماه خویشم، چند سال است

ز خامه راز ما نتوان شنیدن

زبان ترجمان شوق، لال است

کند چون دختر رز جلوه، زاهد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

مرا بر حاصل کس نیست امید

از آنم دل کشد بر سایهٔ بید

کریمش چون توان گفتن، لئیم است

گنه را هرکه نتوانست بخشید

تلاش منصب پروانه کم کن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

درین ره کعبه سنگ راه باشد

همان به راهرو آگاه باشد

بگو توفیق را ای خواجه ی خضر

که با ما یک قدم همراه باشد

بلندی بایدت، بگذر ز پستی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵

 

غریبی را به من عشقت وطن کرد

بیابان را به چشم من چمن کرد

چرا ای شمع خاموشی به بزمش

زبانت هست، می باید سخن کرد

چه حاصل شمع را از تاج زرین

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

لبت چون غنچه دلتنگی ندارد

چو گل روی تو یکرنگی ندارد

به اهل کفر و ایمان سینه صافم

چو آب، آیینه ام زنگی ندارد

برای شیشه ی من هیچ کس نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

سری دارم چو مغزش در میان درد

ولی همچون گره بسته در آن درد

هما دارد، شنیدم، استخوان درد

من رنجور هم دارم همان درد

کنم دریوزه ی درد از دل خویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

دهد مرغ دلم را عزم پرواز

درای ناقه همچون زنگ شهباز

دلم وقت تپیدن های شوقت

دهد همچون جرس از سینه آواز

مجو ناسازی از ما، زان که باشد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱

 

چنین کز من بود نخل سخن سبز

چه سان طوطی شود در پیش من سبز

ز وصف خط نوخیز تو گردد

زبان چون مغز پسته در دهن سبز

به سوی باغ رو، کز شرم قدت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

ز مژگان آب چشمم می زند جوش

که دریا را نشاید کرد خس پوش

درین دریا بود از سیلی موج

چو نیلوفر صدف نیلی بناگوش

وطن در گوشه ای گیرم نگین وار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

زده گل دست بر دامان حافظ

خورد بلبل قسم بر جان حافظ

کند از شعلهٔ آواز خود گرم

دف خورشید را دستان حافظ

ز مستی چون کشد گلبانگ در باغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴

 

مگر افتد گذارش سوی آن گل

ببندم نامه ای بر بال بلبل

ترا هرگاه بیند در گلستان

پریشانی رود از یاد سنبل

نگه: پیکان تیر کینه جویی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

به کوی عشق خوبان تا گذشتم

ز رفتن همچو نقش پا گذشتم

نه گل بر سر، نه خاری در کف پا

چو باد از باغ، بی پروا گذشتم

دلی بی آتش عشقت ندیدم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

سرم از داغ سودا، باغ زاغان

دلم درهم چو کار بی دماغان

خورم می از سفالین ساغر خود

به طاق ابروی زرین ایاغان

مپرس از ما که گمنامان عشقیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۹

 

زهی بر چهره خطت سایهٔ جان

لبت را خنده موج آب حیوان

ز شوق تیغت آهوی حرم را

بیاض دیده، صبح عید قربان

پریشانی ز بس شد در دلم جمع

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲