گنجور

 
سلیم تهرانی

بهار است و چمن چون روی محبوب

چو قد یار، هر سروی دل آشوب

دل از موج و دم ماهی گشاید

صفای خانه از آب است و جاروب

کبوتر را فرستادم به سویش

خط آزادی اش دادم ز مکتوب

گروهی نیستند ابنای عالم

که بگذارند یوسف را به یعقوب

به خونخواری جهانی اوفتاده

مرا در پوست، همچون کرم ایوب

قفس از شعله ی آواز ما سوخت

چنین می باشد آتشخانه ی چوب

سخن کردن نمی آید ز هر کس

تو می دانی سلیم این شیوه را خوب

 
 
 
نظامی

هر آن نقشی که آید زشت یا خوب

کند بر کام خویش آن نقش منسوب

عطار

ز شهوة نیست خلوة هیچ مطلوب

کسی کین سر ندارد هست معیوب

مشاهدهٔ بیش از ۴۶ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
ابن یمین

کمان‌آسا شد این قد چو تیرم

ز بس کز صدمت دهرم رسد کوب

کنون پشتی بخم در کف عصائی

کمانی را همی مانم زه از چوب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه