گنجور

 
سلیم تهرانی

مگر افتد گذارش سوی آن گل

ببندم نامه ای بر بال بلبل

ترا هرگاه بیند در گلستان

پریشانی رود از یاد سنبل

نگه: پیکان تیر کینه جویی

تبسم: جوهر تیغ تغافل

چو آید در چمن آن سرو، خیزد

پی تعظیم او، رنگ از رخ گل!

چو زلف ای دل کناری گیر، تا کی

نهی سر در پی خوبان چو کاکل

سلیم او را چو استغنا بلند است

توهم او را چو می بینی، تغافل

 
 
 
منوچهری

الا یا خیمگی! خیمه فروهل

که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل

تبیره زن بزد طبل نخستین

شتربانان همی‌بندند محمل

نماز شام نزدیکست و امشب

[...]

باباطاهر

حرامم بی‌ته بی آلاله و گل

حرامم بی‌ته بی آواز بلبل

حرامم بی اگر بی‌ته نشینم

کشم در پای گلبن ساغر مُل

مسعود سعد سلمان

به علم فلسفه چندین چه نازی

که باشد فلسفی دایم معطل

هزاران گونه مشکل بیش بینم

در آن زلفین مفتول مسلسل

ارکب حل شکل کل یوم

[...]

ابوالفرج رونی

فلک در سایه پر حواصل

زمین را پر طوطی کرد حاصل

هوا بر سیرت ضحاک ظالم

گزید آئین نوشروان عادل

خزان را با بهار از لعب شطرنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه