گنجور

 
سلیم تهرانی

ز بس اشک نیازم خاکسار است

شود چون خشک، در چشمم غبار است

تنم می بالد از هر زخم خوردن

به طبعم آب تیغش سازگار است

به غیر از زهر حسرت روزی ام نیست

کلید رزق من دندان مار است

همین گل نیست از شوقش پریشان

ز شبنم گریه بر مژگان خار است

سلیم آن گونه افزاید جنون را

که گویی روی او روی بهار است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ادیب صابر

خوشا وقتا که وقت نوبهار است

مساعد روز و میمون روزگار است

زمین چون لعبت شمشاد زلف است

جهان چون کودک عنبر عذار است

کجا پایت برآید گلستان است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
خاقانی

مشو خاقانیا مغرور دولت

که دولت سایهٔ ناپایدار است

به دولت هر که شد غره چنان دان

که میدانش آتش و او نی‌سوار است

چو صبح است اول و چون گل به آخر

[...]

عطار

ره عشاق راهی بی‌کنار است

ازین ره دور اگر جانت به کار است

وگر سیری ز جان در باز جان را

که یک جان را عوض آنجا هزار است

تو هر وقتی که جانی برفشانی

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۹ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه