گنجور

 
سلیم تهرانی

ز مژگان آب چشمم می زند جوش

که دریا را نشاید کرد خس پوش

درین دریا بود از سیلی موج

چو نیلوفر صدف نیلی بناگوش

وطن در گوشه ای گیرم نگین وار

چو خاتم چند باشم خانه بر دوش؟

سر ما تاج شاهی را به معنی

بود همچون چراغ زیر سرپوش

به بزمی لب سلیم از حرف بسته ست

که نتوان شمع او را کرد خاموش

 
 
 
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه