گنجور

 
سلیم تهرانی

به گلشن بی تو سروم دود آه است

به چشمم سبزه چون مژگان سیاه است

دلم را یاد تیغش تازه دارد

چو آن آبی که در برگ گیاه است

به خاک راه او از سنگ طفلان

تنم چون سایه سر تا پا سیاه است

چه سان خورشید گویم روی او را

که مصحف را غلط خواندن گناه است

سلیم از راه خوبان برنخیزد

چو نقش پا کسی کو سر به راه است

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ملک مسعود ابراهیم شاه است

که بر شاهیش هر شاهی گواه است

نه چون عدلش جهان را دستگیر است

نه چون قدرش فلک را پایگاه است

نبیند چون کلاه او جلالت

[...]

عراقی

ز یک یک ذره سوی دوست راه است

و یا در چشم تو عالم سیاه است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه