گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

فلک به قامت پیر خمیده می ماند

جهان بدیهه تاراج دیده می ماند

نهال گر به نظر نیزه است خون آلود

به باغ سرو به تیر خزیده می ماند

کدام صید گشادست سینه را چو هدف

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

نگار جامه فروشم کلاه پوش آمد

گشاده چاک گریبان قبا به دوش آمد

پیاله پر ز می ارغوان چو لاله رسید

ز داغ سینه من خون دل به جوش آمد

چو شمع سر زده ای ماه من کجا رفتی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

مرا نگاه تو عالی جناب خواهد کرد

ستاره را نظرت آفتاب خواهد کرد

گهی که پای سعادت نهی به خانه زین

هلال ابروی خود را رکاب خواهد کرد

مهابت تو نشاند ز شور دریا را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

رخ تو رونق گل در نقاب خواهد کرد

تبسم تو دل غنچه آب خواهد کرد

اگر چه زینت روی چمن بود سنبل

نسیم زلف تو بی آب و تاب خواهد کرد

نهال قد تو را سرو باغ اگر بیند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

ز مهر روی تو گشتیم خاکسار آخر

چو آفتاب به عالم شدیم کار آخر

نهان در آئینه ام از تو هر غبار که بود

خط غبار تو آورد روی کار آخر

چرا به خون نه نشینم که همچو رنگ حنا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵

 

نمی رود ز دم یاد آن جوان هرگز

کسی چو من نزده آتشی به جان هرگز

چونی اگر چه سراپای من ز ناله پر است

نکرده ام به سر کوی او فغان هرگز

به بوستان جهان غنچه یی که من دارم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

مباش ای مه من پیرو دل همه کس

چو آفتاب مرو سوی منزل همه کس

به غنچه راز دل خویش زینهار مگوی

گمان مکن چو دل ما و خود دل همه کس

به صحبت همه کس رفتن از تو لایق نیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴

 

قبای خود چو گل امروز پاره پاره کنم

ز چاک سینه خیال تو را نظاره کنم

خروش ناله من از زمین برد آرام

شبی که ارزوی خواب گاهواره کنم

ز بس که نیست در ایام صحبت گرمی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

شبی که بوی گلت از هوا سراغ کنم

روم به باغ و ده انگشت خود چراغ کنم

ز دانه های سپند انتقام خویش کشم

ستاره سوختگان را چو لاله داغ کنم

ز شمع بزم تو تعلیم سوختن گیرم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

دری گشاده نگردد اگر گدای شوم

به استخوان قند آتش اگر همای شوم

مرا چو گرد به دنبال خویش نگذارند

اگر به قافله خضر رهنمای شوم

ز کاکلش نگذارند بر کفم تاری

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

نسیم صبح پیامی رساند در گوشم

که شد گل چمن انتظار آغوشم

کدام سرو مرا در کنار می آید

چو بال فاخته پرواز دارد آغوشم

بود ز بوی گلم کوچه باغها لبریز

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

نگاه باده پرست تو برده از هوشم

سودا سرمه چشم تو کرده خاموشم

تبسم لب تو تازه کرده داغ مرا

نمی شود نمکت سالها فراموشم

رسیده است رگ و ریشه ام به سنبل تو

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲

 

نمی شود دم پیری اجل فراموشم

قد خمیده من حلقه ایست در گوشم

چو هاله دائره مشربم نباشد تنگ

هلال عیدم و باشد کشاده آغوشم

ز کوی باده فروشان نمی روم بیرون

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

نمی نهم به در باغ خلد پا بی تو

نمایدم به نظر کام اژدها بی تو

ز رفتن تو جنون روی بر من آورده

به کوه و دشت گریزم ز آشنا بی تو

ز دوریی تو اسیرم بکنده زانو

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

نمی نهم به تماشای گل قدم بی تو

نمی زنم به کسی همچو غنچه دم بی تو

کتابتی به تو انشا نمی توانم کرد

فتاده است ز انگشت من قلم بی تو

شدست کشورم از رفتن تو زیر و زبر

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

 

پریده رنگ ز گلها و لاله بی تو

شدست خشک دهان پیاله ها بی تو

ز هیچ گوشه صدایی برون نمی آید

گره شد به گلو آه و ناله ها بی تو

کبوتری که برد نامه ها را نمی یابم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

بیا که غنچه شد ای سرو من چمن بی تو

نسیم صبح فرورفت در کفن بی تو

شکسته چنگ و قدح سرنگون و تیره چراغ

رسیده است بلایی در انجمن بی تو

ز رفتنت به خود آسودگی نمی بینم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۰

 

چه کرده ام که مرا همدم بلا کردی

به درد و محنت ایام مبتلا کردی

چنین که رسم تو بیگانه مشربی بودست

چرا ز روز ازل با خود آشنا کردی

به چشم اهل نظر همچو سرمه جایم بود

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳

 

به سوی کلبه ام ای سیمبر نمی آیی

خبر نکرده چرا بی خبر نمی آیی

ز چشم من شده یی چون پری به شیشه نهان

چه دیده یی که مرا در نظر نمی آیی

ز تشنگی لب من گشته خشک همچو صدف

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

چرا به کلبه ام ای دلربا نمی آیی

به سویم ای چمن دلگشا نمی آیی

به بنده خانه خود پا نمی نهی هرگز

تو پادشاهی و سوی گدا نمی آیی

چو غنچه صد گره افتاده است در کارم

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode