بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱
گر همه در سنگ بود آتش جدایی دید و سوخت
وقت آنکس خوش که از مرکز جدا گردید و سوخت
دی من و دلدار ربط آب وگوهر داشتیم
این زمان باید ز قاصد نام او پرسید و سوخت
خاک عاشق جامهٔ احرام صد دردسر است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲
رنگت به چشم لاله بساط نظاره سوخت
خویت بهکام سنگ زبان شراره سوخت
خالت ز پرده، دود خطیکرد آشکار
شوخی سپند سوخته را هم دوباره سوخت
یا رب چه سحر کرد تغافل که یار را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۳
هرکجا گل کرد داغی بر دل دیوانه سوخت
اینچراغ بیکسی تا سوخت در ویرانه سوخت
عالم از خاکستر ما موج ساغر میزند
چشم مخمور که ما را اینقدر مستانه سوخت
حسن یک مژگان نگه را رخصت شوخی نداد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴
یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت
لالهسان از گرمی این می دل پیمانه سوخت
نالهها رفت از دل و اِحرام آزادی نبست
پرتو خود را در اول شمع این کاشانه سوخت
وقت رندی خوش که در ماتمسرای اعتبار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵
آن شعلهکه در دل شرر عشق وهوس ریخت
گرد نفسی بودکه رنگ همهکس ریخت
صد دشت ز خویش آن طرفم ازتپش دل
شمع رهگمگشتگیام سعی جرس ریخت
فریادکه نقشی ندمانید حبابم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶
بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت
عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت
مستغنیگشت چمن و سیر بهاریم
بیبال و پریها چقدرگل به قفس ریخت
از تاب و تب حسرت دیدار مپرسید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷
شب که حیرت با خیالت طرح قیل و قال ریخت
همچو شمع از پیکرم یکسر زبان لال ریخت
یک سحر تا نقشبندم صد چمنرنگم شکست
تا به پروازی رسم اندیشه چندین بال ریخت
همچو دل آیینهٔ وهمی به دست افتاده است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۸
زان اشککه چون شمع زچشمتر من ریخت
مجلس همهرنگین شد و گل در بر من ریخت
آهنگ غروری چو شرر در سرم افتاد
تا چشم به پرواز گشودم پر من ریخت
افسون غنا خواب مرا تلخ برآورد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹
اشک از مژگان در این ویرانه نشکست و نریخت
خوشه خشکی داشت اینجا، دانه نشکست و نریخت
زیرِ گردون صدهزاران سر به باد فتنه رفت
کهنهخشتی زین ندامتخانه نشکست و نریخت
در کشاکشْ اقتدارِ ارّهٔ اقبالِ دهر
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰
زاهد،کهبادش، آفت ایمان شکست و ریخت
تا شیشه بشکند دل مستان شکست و ریخت
شب با سواد زلفتو زد لاف همسری
صبحشبهسنگتفرقهدندانشکست و ریخت
بر دیده سپهر نشاند ابروی هلال
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱
دی ترنگی از شکست ساغرم کل کرد و ریخت
ششجهت کیفیت چشم ترم گل کرد و ریخت
شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند
تا سحر آیینه از خاکسترمگلکرد و ریخت
خلوت رازم بهشت غیرت طاووس گشت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت
رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل
پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳
شوخ بیباکیکه رنگ عیش هر کاشانه ریخت
خواست شمعی بر فروزد آتشم در خانه ریخت
فیض معنی درخور تعلیم هر بیمغز نیست
نشئه را چون باده نتوان در دل پیمانه ریخت
شد نفس از کار، اما عقدهٔ دل وانشد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴
هرکجا لعل تو رنگ خنده مستانه ریخت
از خجالت آبگوهر چون میاز پیمانه ریخت
در غبار خاطر ما صد جهان عشرت گم است
آبروی گنجها در خاک این وبرانه ریخت
چرخ حاسد، تا به بیدردیکند ما را هلاک
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵
توخودشخص نفسخویی که بادلنیست پیوندت
کدام افسون ز نیرنگ هوس افکند در بندت
درتن ویرانهٔ عبرت به رنگی بیتعلق زی
که خاکت نم نگیردگر همه در آب افکندت
ندانم ازکجا دل بستهٔ این خاکدانگشتی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۶
چه خوش است اگر بود آنقدر هوس بلندی منظرت
که برآنمکان چو قدم نهی خمگردشی نخورد سرت
به دو روزه مهلت این قفس دلت آشیانهٔ صد هوس
نهای آگه از تپش نفسکه چه بیضه میشکند پرت
همهراست جادهٔ پیچشی همه راست خجلتگردشی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷
ما و من گم گشت هرگه خواب شد همبسترت
بیضهٔ عنقاست سر در زیر بالین پرت
اوج همت تا نفس باقیست پستی میکشد
بگذری زین نردبانها تا رسی بر منظرت
ای حباب از صفر اوهام اینقدر بالیدهای
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸
ای ذوق فضولی ز خود انداخته دورت
از خانه هوای ارنی برده به طورت
ای کاش تغافل، مژهات باز نمیکرد
غیبت شد از افسون نگه کار حضورت
بیمردمک از جوهر نظاره اثر نیست
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹
زهی خمخانهٔ حیرت،کلام هوش تسخیرت
دماغ موج می، آشفتهٔ نیرنگ تقریرت
حدیث شکوه با این سادگی نتوان رقم کردن
گهر حلکردنی دارد مدادکلک تحریرت
شکایتنامهٔ بیداد محو بال عنقا شد
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰
چوگوید آینهام شکر خوش معاشی حیرت
زجلوه باجگرفتم به بیتلاشی حیرت
به مکتبیکه ادب وانگاشت سر خط نازت
نخواند جوهرآیینه جز حواشی حیرت
هزار آینه طاووس میپرم به خیالت
[...]