گنجور

 
بیدل دهلوی

بس که از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت

رنگ از روی چمن چون باده از پیمانه ریخت

حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل

پرتو شمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت

فکر زلفت سینه‌چاکان را ز بس پیچیده است

می‌توان از قالب این قوم خشت شانه ریخت

خاک صحرا موجِ مِی‌ شد از تپیدن‌های دل

چشم‌ مستت‌ خون‌ این‌ بسمل عجب‌ مستانه ریخت

گر غبار خاطر شمعی نباشد در نظر

می‌توان صد صبح از خاکستر پروانه ریخت

عالمی را سرگذشت رفتگان از کار برد

رنگ خواب محفل ما پیش‌تر افسانه ریخت

گرد وحشت زین بیابان مدتی‌ گم گشته بود

گردباد امروز رنگ صورت دیوانه ریخت

ظالم از بی‌دستگاهی نیست بی‌تمهید ظلم

در حقیقت ارّه شمشیر است چون دندانه ریخت

سخت پابرجاست دور نشئهٔ مخموری‌ام

چون‌ کمانم باید از خمیازه رنگ خانه ریخت

هر کجا بیدل مکافات عمل‌ گل می‌کند

دیدهٔ‌ دام از هجوم اشک خواهد دانه ریخت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت

در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت

آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست

لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت

در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

در دلم بگذشت و چشمم اشک بی‌تابانه ریخت

زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت

خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار

رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت

دست عقل از حلقه‌ی آشفتگانم دور کرد

[...]

جویای تبریزی

آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت

خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت

تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل

دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت

خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست

[...]

بیدل دهلوی

شوخ بی‌باکی‌که رنگ عیش هر کاشانه ریخت

خواست‌ شمعی‌ بر فروزد آتشم‌ در خانه ریخت

فیض معنی درخور تعلیم هر بی‌مغز نیست

نشئه را چون باده نتوان در دل پیمانه ریخت

شد نفس از کار، اما عقدهٔ دل وانشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت

عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت

ریخت مرغ روح بی‌اندازه بر بالای هم

خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت

بس خرابی کرد چشمش با دل ما می‌توان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه