بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲
اگر به گلشن ز ناز گردد قدِ بلندِ تو جلوهفرما
ز پیکرِ سرو، موجِ خجلت شود نمایان چو می ز مینا
ز چشمِ مستت اگر بیابد قبولِ کیفیّتِ نگاهی
تپد ز مستی به رویِ آیینه نقشِ جوهر چو موجِ صَهبا
نخواند طفلِ جنون مزاجم خطی ز پست و بلندِ هستی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
او سپهر و منکف خاک اوکجا و منکجا
داغم از سودای خام غفلت و وهم رسا
عجز راگر در جناب بینیازیها رهیست
اینقدرها بسکه تاکویت رسد فریاد ما
نیست برق جانگدازی چون تغافلهای ناز
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹
آخر ز فقر بر سر دنیا زدیم پا
خلقی به جاه تکیه زد و ما زدیم پا
فرقی نداشت عزت و خواری در این بساط
بیدار شد غنا، به طمع تا زدیم پا
از اصل دور ماند جهانی به ذوق فرع
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
ادبگاه محبت، نازِ شوخی برنمیدارد
چو شبنم سر به مُهرِ اشک میبالد نگاه آنجا
به یاد محفل نازش سحرخیزست اجزایم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
آبیار چمن رنگ، سراب است اینجا
در گلِ خندهٔ تصویر گلاب است اینجا
وَهْم تا کی شمرد سال و مه فرصتِ کار
شیشهٔ ساعت موهوم حباب است اینجا
چیست گردون؟ هوسافزای خیالات عدم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴
صبح پیری اثر قطع امید است اینجا
تار و پود کفنت موی سفید است اینجا
ساز هستی قفس نغمهٔ خودداری نیست
رم برق نفسی چند نشید است اینجا
جلوه بیرنگی و نظاره تماشایی رنگ
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
چون غنچه همان بهکه بدزدی نفس اینجا
تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا
از راه هوس چند دهی عرض محبت؟
مکتوب نبندند به بال مگس اینجا
خواهیکه شود منزل مقصود مقامت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳
شب وصل است و نبود آرزو را دسترس اینجا
که باشد دشمن خمیازه، آغوشِ هوس اینجا
چو بوی گل گرفتارم به رنگِ الفتی، ورنه
گشادِ بال پرواز است هر چاک قفس اینجا
سراغ کاروان ملک خاموشی بود مشکل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
در محفل ما و منم، محو صفیر هر صدا
نمخورده ساز وحشتم، زین نغمههای ترصدا
حیرت نوا افسانهام، از خویش پر بیگانهام
تا در درون خانهام دارم برون در صدا
یاد نگاه سرمهگون خواندهست بر حالم فسون
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵
درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا
همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد پیدا
تلاش مطلب نایاب ما را داغکرد آخر
جهانی رنجگوهر برد جز دریا نشد پیدا
دلگمگشته میگفتند دارد گرد این وادی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸
کو بقاگر نفستگشت مکرر پیدا
پا ندارد چو سحر، چندکنی سر پیدا
صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود
وهم تازیدکه شد حلقهٔ آن درپیدا
شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱
برآن سرمکه ز دامن برونکشم پا را
به جیب آبله ریزم غبار صحرا را
به سعی دیده حیران دل از تپش ننشست
گهرکند چهقدر خشک آب دریا را
اثرگم است به گرد کساد این بازار
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲
به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را
رکگل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را
خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی
کهچون قمری قدح در چشمدارم سرو مینا را
نگه شد شمع فانوس خیال از چشم پوشیدن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶
گذشتاز چرخ و بگرفتآبله چشمثریا را
هوایت تاکجا ازپا نشان؟ نالهٔ ما را
تأمل تا چه درگوش افکند پیمانهٔ ما را
نوایی هست درخاطرشک؟ رنگ مینا را
ندارد شور امکان جز بهکنج فقر آسودن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
کسی چه شکر کند دولت تمنا را
به عالمی که تویی ناله میکُشد ما را
ندارد انجمن یأس ما شراب دگر
هم از شکست مگر پُر کنیم مینا را
به عالمی که حلاوت نشانهٔ ننگ است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱
نفس آشفته میدارد چو گل جمعیت ما را
پریشان مینویسد کلک موج احوال دریا را
در این وادی که میباید گذشت از هرچه پیش آید
خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را
ز درد مطلب نایاب تا کی گریه سر کردن
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
جنون کی قدردان کوه و هامون میکند ما را
همان فرزانگی روزی دو مجنون میکند ما را
نفس هر دمزدن صد صبح محشر فتنه میخندد
هوای باغ موهومی چه افسون میکند ما را
کسی یا رب مبادا پایمال رشک همچشمی
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰
محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را
کند یوسف صدا گر بو کنی پیراهن ما را
چو صحرا مشرب ما ننگ وحشت برنمیتابد
نگه دارد خدا از تنگی چین دامن ما را
چنان مطلقعنانتاز است شمع ما از این محفل
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳
خدا چو شمع دهد جرأت آب دیدهٔ ما را
که افکند ته پاگردنکشیدهٔ ما را
شهید تیغ تغافل بر آستانکه نالد
تظلمیست چو اشک از نظر چکیدهٔ ما را
چه دشت و در که نکردیم قطع درپی فرصت
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵
درین وادی چسان آرام باشد کاروانها را
که همدوشیست با ریگ روان سنگ نشانها را
چه دل بندد دل آگاه بر معمورهٔ امکان
که فرصت گردش چشمیست دور آسمانها را
ز موج بحر کمسامانی عالم تماشا کن
[...]