گنجور

 
بیدل دهلوی

گذشت از چرخ و بگرفت آبله چشم ثریا را

هوایت تا کجا از پا نشانَد نالهٔ ما را

تأمل تا چه در گوش افکنَد پیمانهٔ ما را

نوایی هست درخاطر شکست رنگ مینا را

ندارد شور امکان جز به کنج فقر آسودن

اگر ساحل شوی در آب گوهر گیر دریا را

در این دریا ز بس فرش است اجزای شکست من

به هر سو می‌روم، چون موج بر خود می‌نهم پا را

به تدبیر دگر نتوان ز داغ کلفت آسودن

مگر آبی زند خاکستر ما آتش ما را

به حال خویشتن نگذاشت دل را شوخی آهم

هوایی کرد رقص گردباد اجزای صحرا را

در این ویرانه هم چشم نگاهم کز سبکروحی

درون خانه‌ام وز خویش خالی کرده‌ام جا را

بهشتی از دل هر ذره در پرواز می‌آید

اگر در خاک ریزد حسرتم رنگ تمنا را

مبادا ناله ربط داغ‌های دل زند برهم

مشوران ای جنون، این شعلهٔ زنجیر در پا را

تجاهل، چون حباب از فهم هستی مفت جمعیت

تو می‌آیی برون زنهار مشکاف این معما را

به هر سو چشم واکردم نگه وقف خطا کردم

نمی‌دانم چه پیش آمد من غفلت تقاضا را

همین درد است برگ عشرت خونین‌دلان بیدل

هجوم گریه، مست خنده دارد طبع مینا را

 
 
 
گلها برای اندروید
غزل شمارهٔ ۳۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه