گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

بسکه افسردگی از هجر تو شد پیشة ما

کان یاقوت بود بی‌تو رگ و ریشة ما

تا نباشد به نظر چهرة افروخته‌ای

خون معنی نزند جوش در اندیشة ما

نتوان برد به هر کاوشی از جا ما را

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

کارگر نیست به غم تیشة اندیشة ما

خورد ای کاش همان بر سر ما تیشة ما

نخل ما بار ترقی ندهد پنداری

که به فولاد فرو رفته رگ و ریشة ما

چه عجب گر چو کتان ماه فرو ریخت ز هم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

گفته‌ای بیدار باید عاشق دیدار ما

پاس این حرف تو دارد دیدة بیدار ما

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

کشت ما را تغافل یار بی‌پروای ما

با وجود این دیت می‌خواهد از ماوای ما

ما بشیر خامشی طفل زبان پرورده‌ایم

تند بر گوش تغافل می‌خورد غوغای ما

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

وصل شد باعث جدایی ما

خصم ما گشت آشنایی ما

گرد ما هم به دامنی نرسید

چه رسا بود نارسایی ما

در چمن بال بسته‌تر گشتیم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

بر وضع افلاک ای پسر کم تکیه کن در کارها

در راه سیلاب فنا پستند این دیوارها

بار تعلّق پرگران، جانِ بلاکش ناتوان

بر دوش تا کی چون خران خواهی کشید این بارها!

شد نقد عمر از کف روان سودی نه پیدا در میان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

تا تو افکندی به دولت سایه بر گلزارها

بلبلان را در ترنّم سوده شد منقارها

من چو بلبل نغمه‌سنج گلشن کویی که هست

آفتاب آنجا گلِ خار سر دیوارها

نقد جان بر کف چه می‌کردند دلالان مصر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نفی قیل و قال کم کن ای که خواهی حال‌ها

حال‌ها مغزست و بر وی پرده قیل و قال‌ها

گلبن برهان بهار طرفه‌ای دارد ز پیش

باش تا گل‌ها دمد از خار استدلال‌ها

تا جمال خویش بینی دل ز هر نقشی بشوی

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

الا یا ایّها السّاقی ادر کأساً و ناولها

که اقبال تو آسان کرد بر ما حلّ مشکل‌ها

الا ای کعبة مقصود رخ بنما که تا عمری

درین وادی به امید تو پیمودیم منزل‌ها

ره گم کرده چون یابم کزین جمّازه آرایان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

کجا شد آن نمک‌پاشی به زخم از همزبانی‌ها

نهان در هر نگه صد لطف و ظاهر سرگرانی‌ها

کنون گر صد ادا از غیر می‌بینی نمی‌فهمی

چه شد آن خرده‌بینی‌های ناز و نکته‌دانی‌ها

به جادویی خراج بابل از هاروت می‌گیرم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم ترا

من چه می‌کردم به عالم گر نمی‌دیدم ترا

با همه مشکل‌پسندی‌های طبع نازکم

حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم ترا!

یک بساط دهر شد زیر و زبر در انتخاب

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

صلای می‌زنم امروز مه‌وش خود را

به دست خویش برافروزم آتش خود را

خیال زلف تو سودا اگر بیفزاید

کنم چه چاره دماغ مشوّش خود را!

به یک نگاه توان قتل عام عالم کرد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

چو جوهر بر دم شمشیر او دادم دل خود را

به یمن تیغ او آخر گشودم مشکل خود را

نه چشم زخم برقی شد نه بادِ دامن آفت

که بر باد فنا دانسته دادم حاصل خود را

برو ای ابر آب رحمتی زن خاک آدم را

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را

به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را

نه جرم چشمه‌ساران بود و نه تقصیری از باران

که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را

نه چاکی در دل و نه رخنه‌ای در سینه، کو سیلی؟

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

تمنّای تو جان اندر تن آرد نقش دیبا را

لب لعل تو بر لب آورد جان مسیحا را

کسی را کو سواد زلف روشن شد گمان دارم

تواند خواند خط سرنوشت طالع ما را

به جرم یک نظر بی‌اعتدالی انتقام عشق

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

نکرد ناخن تدبیر اثر دل ما را

مگر خدنگ تو بگشاید این معمّا را

فراخ عیشی موجم ز رشک می‌سوزد

که تنگ در بغل آورده است دریا را

فروختیم به یک تار زلف او دل و دین

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

خوی کرده و نشانده بر آتش گلاب را

آه این چه آتش است که می‌سوزد آب را

از دیدن تو دیده فرو بسته‌ام ولی

دل در کمین نشسته هزار اضطراب را

سیراب میتوان شدن اکنون که تیغ تو

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

کی می‌دهم به جنس دوا نقد درد را!

سودا به خونِ می نکنم رنگ زرد را

از هر چه بود چشم به زلف تو دوختم

زنجیر کردم این نگه هرزه‌گرد را

گرمی مکن به غیر، مبادا که ناگهان

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

پنجه می‌بازد خرد آن دست چوگان‌باز را

دست می‌بوسد هنر آن شست تیرانداز را

مرکبش را مست نازی گفته‌ام کز هر خرام

در جلو می‌افکند چابک‌وشان ناز را

بلهوس را رام با خود کرد پُر بی‌عزّتی‌ست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را

چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را

منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمه‌سار

ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را

با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
۴۷
sunny dark_mode