گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹

 

مرا سیر سپهر از روز اول

ز آرام و سکون دارد معطل

رساند گه ز پایان سوی بالا

کشاند گه ز اعلا سوی اسفل

قضا زهری است در جامم مهیا

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰

 

خدای جل جلاله برای اسمعیل

ز باغ خلد فرستاد فدیه سوی خلیل

ولی ببار ولیعهد شه که طعنه زند

بباغ خلد و صبا اندر او چو جبرائیل

مرا فرستاد ایزد برای قربانی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱

 

باز بگشود صبا دست ستم

زد سر زلف ریاحین برهم

ابر زد در صف بستان خیمه

سرو افراشته بگردون پرچم

سرو ماننده تیری شده راست

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۲

 

ای صبا گر رهت افتاد بر آن گوشه بام

نائب السلطنه را بر زمن خسته پیام

کای خداوند هنرپرور دانشور راد

که رفیع است ترا قدر و منیع است مقام

سالها خواستم از حق که بکام تو رود

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳

 

چو مرد گیرد بعد از رضا ره تسلیم

مسلم است بر او خسروی هفت اقلیم

خلیل رحمن دیدی که از صنمخانه

بسوی یزدان آمد همی بقلب سلیم

تو نیز پیرو اهل سلوک شو که رسی

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۴

 

به چراگاه چو در شد سپه انجم

کوفتندی بسر سبزه غزالان سم

شاخ بزغاله شکستند و حمل گردید

حامل از نطفه خورشید نه از انجم

بره پیوست به آهو سر شب زان پیش

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵

 

بسی جستم نشان از اسم اعظم

که بد نقش نگین خاتم جم

همه اقطار عالم سیر کردم

مگر جویم نشان زان نقش خاتم

بزرگی گفت چون آدم بمینو

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - چکامه

 

مرد چو باشد بوقت کار هراسان

مشکل گردد و را بدیده هر آسان

عزم درست و دل قویت چو باشد

کوه توانی همی بسفت به پیکان

باید دل ساخت ز آهنی که نگردد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۷

 

برآمد بامدادان مهر روشن

به پهنای فلک گسترد دامن

چو ترکی آتشین رخ بر نشسته

فراز صحن دیبای ملون

برآمد آفتاب از چرخ گردون

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸

 

مردی بر آن سزد که کند عزم را متین

نه روز و شب نیوشد بر چنگ را متین

با خود سیمبر چو کسی پایکوب شد

سنگین شود بفرق درش خود آهنین

کی با سرون کرگدنان پنجه برزند

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - در نکوهش حسودان

 

خرد پیر گفته بود که من

نکنم در سیاق شعر سخن

زانکه همسنگ سنگ خاره شود

گر برآید چو سنگ در عدن

سنگ خارا اگر شدی کمیاب

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - چکامه

 

الرای قبل شجاعة الشجعان

هواول و هی المحل الثانی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - چکامه

 

چو رای باشد پیش از شجاعت شجعان

نخست رای شمر آنگهی شجاعت دان

ز فکر پیران موئین زره اگر بافند

درید نتوان با تیغ پهلوان جوان

سنان و تیغ بریده نه دوختن دانند

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۱ - چکامه

 

هزار باغ بدیدم من و هزار چمن

کز آن گشایش و نزهت نیافت خاطر من

بسی بگشتم خاک ری و دیار عراق

نیارمید دلم کو رمیده بد ز وطن

غریب بودن من در وطن شگفت نه زانک

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۲

 

همی بداد زر و گنج سیم وی بخرید

که سیم ساده گران بود و زر ناب ارزان

بسان روح روانش کشید اندر بر

ز ملک روم شد اندر صف حجاز روان

نخست خواست که آهن دلی کند لیکن

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - چکامه

 

وقت خروش خروس و بانک مؤذن

چون صف سیاره شد درون مواطن

گفتی سالار مور گفته به موران

ایتهاالنمل ادخلوا بمساکن

گشت بگاه سپیده دم شد شب تاریک

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴

 

ای خزیده درین سرای کهن

وی دمیده چو گل درون چمن

نکته ای گویمت که گر شنوی

شادمانی بجان و زنده بتن

آدمی را چو هفت مهر بدل

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵

 

ببال ای تخت افریدون بناز ای تاج نوشروان

که آمد شه درون کاخ و تابد مه بشادروان

بگشت اندر شود دهقان و آرد آب اندر جو

بباغ اندر شود رزبان و کارد سرو در بستان

سپهر پیر بر شاه جوان زودا که بسپارد

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۶

 

ای مانده دیر در سفر و دور از وطن

وز دوری تو گشته سته جان مرد و زن

ای همچو ماه گرد زمین گشته ره سپر

وی همچو مهر سوی فلک بوده کام زن

خاک عرب ز بوی تو با نکهت بهار

[...]

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷

 

بماند نام کسان از دو چیز جاویدان

یکی ز وسعت خاطر یکی ز لطف زبان

گر از بلندی همت نشان ز مرد نماند

نماند ایچ نشان از بلندی ایوان

سرای دولت ویران شود ز دور فلک

[...]

ادیب الممالک
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۴۴
sunny dark_mode