خرد پیر گفته بود که من
نکنم در سیاق شعر سخن
زانکه همسنگ سنگ خاره شود
گر برآید چو سنگ در عدن
سنگ خارا اگر شدی کمیاب
بود قدرش بر از عقیق یمن
سنگ خارا، اگر نبود، نبود
تیغ سای و صلایه و هاون
لاجرم در بهای این اشیاء
جان همیداد مشتری بثمن
سخن، ارچه زر است و مردم خاک
سخن ار چه روان ومردم تن
گرچه آهن ز خاک زر خیزد
لاجرم کمتر آید از آهن
سخن ار چه ببوی نافه مشک
سخن ار چه تمیز مرد ز زن
مغز را مایه صداع شود
گر ببوئی همیشه مشک ختن
شعر من زر ناب جعفری است
شعر دیگر کسان چو ریماهن
من دو صد ساحری کنم بمقال
من بسی جادوئی کنم بسخن
نه بعجب است این فسانه نغز
بل ز فخر است این ترانه من
ز آن باشعار خویشتن نازم
که بود در مدیح شاه ز من
سیدالاولیاء امام رشید
اول الاوصیاء شه ذوالمن
دست یزدان، ممیت بدعت و کفر
شیر حق محیی رسوم و سنن
آن کز او نور جسته دیده عقل
آن کز او کور گشته چشم فتن
شاه مردان علی ابوطالب
پدر اطهر حسین و حسن
کرده جاری برای این هر سه
حق تعالی بخلد نهر لبن
تا بهار خجسته چون احمد
بست طرف سفر ز طرف چمن
آن سه طرار نابکار که بود
دی و اسفند ماه با بهمن
سوی باغ آمدند از ره کین
همچو دزدی که خیزد از مکمن
آب بر روی بوستان بستند
آتش افروختند در خرمن
سرد کردند شعله غیرت
گرم راندند از جفا توسن
راست چون آن سه تن سخن کردند
بدرشتی که خاکشان بدهن
جای رایات سبز هاشمیان
از ورقهای سرو و برگ سمن
زد علامات سود در بستان
همچو آل امیه زاغ و زغن
سبز پوشان سپید پوش شدند
بر لب جوی و در صف گلشن
هر زمان سونش در و الماس
می ببیزد هوا بپرویزن
آمد آن بوم شوم در بستان
کبک را طوق بست در گردن
راست گوئی که زاده خطاب
گردن شیر حق فکنده رسن
رفت بلبل در آشیانه ز باغ
همچو صدیقه سوی بیت حزن
باغ شد جای زاغ پنداری
تخت جم شد سریر اهریمن
زود باشد که فروردین آید
باز چون شیر حق بطرف چمن
تاب گیرد عذار هر سنبل
نطق یابد زبان هر سوسن
ریزد اندر کنار دامن باغ
سر زلف بنفشه مشک ختن
بیزد اندر کرانه بستان
ابر لؤلؤ و نسترن لادن
گرچه نشکفته شاخ اشکوفه
ورچه نامد بکعبه شیخ قرن
مغز ما بوی گل شنیده ز باغ
مغز احمد نسیم حق ز یمن
سیزده روز چون بشد ز رجب
پی تعمیر این سرای کهن
اولین بانی سرای وجود
آمد از پرده با رخی روشن
رکن بنیان کعبه را بشکافت
حشمتش همچو سیل بنیان کن
زاد در خانه تا بدانی کوست
خانه زاد مهیمن ذوالمن
از ولایت به پیکرش پوشاند
حق تعالی قبا و پیراهن
با رسول خدای عزوجل
همچو یک روح گشت در دو بدن
ای به ایزد ولی و مظهر و سر
وی باحمد وصی و صهر و ختن
خاکپای تو موطن دل ماست
لاجرم واجب است حب وطن
درگه مولدت بدرکه میر
تهنیت را سخن سرایم من
صدر والاگهر امیر نظام
کهف اهل زمین و فخر ز من
صاحب السیف والقلم آنکو
خوانده بر فکرتش خرد احسن
باعث الجود والکرم کاو را
کان بجیب است و بحر در دامن
تیغ وی ساغری است پر می ناب
هر یک از جرعه هاش مردافکن
کلک او شاهدی است مشکین موی
طره اش با دو صد هزار شکن
گردی از آب آهن آرد بار
هیبتش آب آرد از آهن
دستش ار سایه بر زمین فکند
روید از خاک زر پی روین
با خسان تیرش آن کند که کند
نجم ثاقب بجان اهریمن
گشته بر نوعروس ملک او را
تیغ داماد و خامه خشتامن
ای گشوده ز روی عدل نقاب
وی به بسته بپای ظلم رسن
من بخوان تو آمدم مهمان
همچو برگ شکوفه در گلشن
ساختم بهر دفع تیر حسود
از مدیح تو آهنینه مجن
شاد گشتم بچاکری درت
رستم از صدمت و بلا و محن
چون ز نیروی حرز مدحت تو
گشتم از مکر حاسدان ایمن
گفتم امروز راست خواهم داشت
قامت چرخ کوژپشت کهن
پا بمنت نهاد می بزمین
تند راندم بر آسمان توسن
کار من بنده چون درستی یافت
دل حاسد همی گرفت شکن
کرد بر جان من بحضرت تو
خصم بدخواه و حاسد ریمن
آنچه گرگان نکرده با یوسف
و آنچه گرگین نموده با بیژن
هان و هان ای وزیر فرزانه
هان و هان ای امیر شیراوژن
تهمتی بر تنم نهد که بکوه
گر نهی کوه کج کند گردن
آتش آه من هزاران کوه
آب سازد و گر بود زاهن
جد من نحن کالجبال سرود
بر همه مردمان بسرو علن
کوه فضلم من و سپهر هنر
مهر تابانم و مه روشن
آنکه تقبیح نای بلبل کرد
دوست دارد سرود زاغ و زعن
و آنکه با مسلمان درآویزد
متوسل بود بجبت و وثن
ای ز تو نام فضل جاویدان
وی ز تو مام دهر استرون
نز تو جویم مدد نه از سلطان
که ولی را گرفته ام دامن
دشنه من نبرد این حلقوم
حربه من ندرد آن جوشن
چون دو پیکر شود ز تیغ علی
آن که نازد همی بعقد پرن
می توانم سزای بدمنشان
دادن از زخم هجو و تیغ سخن
لیک با ذوالفقار شیر خدای
داد خواهم بخصم پاداشن
همه جا شاعرم ولی اینجا
نبود شاعری وظیفه من
زانکه اینجا بود مقام هجی
مر مرا عار باشد از این فن
هجو آنان کنند کایشان راست
بر بزرگان خویش ریبت و ظن
من بفضل خدا شناخته أم
بوالحسن را همی بوجه حسن
دوش با شیر حق در این معنی
شکوه کردم ز حاسدان بسخن
پاسخم داد جد امجد و گفت
یا بنی لاتخف و لاتحزن
ذوالفقار مرا زبان تیز است
گر زبان تو باشدی الکن
باش تا برق تیغ من سازد
صدق و کذب حدیث را روشن
راست نامیخت هیچ با ترفند
آب نفروخت هیچ با روغن
می بزاید همی سحرگاهان
آنچه شب حامل است و آبستن
حاسدا تاب ذوالفقار علی
چون توانی که رنجی از سوزن
تو که مستحسنات طبع مرا
تاژگونه کنی و مستهجن
امتحان را که گفت پیکر خویش
بر دم ذوالفقار برهنه زن
عنقریب ای اسیر بند غرور
افتی اندر هوان و ذل و شجن
بس فروزی ز سوز دل اخگر
بس فرازی بر آسمان شیون
من یکی فاطمی نژادستم
از بقایای خاندان کهن
نه تجاوز نموده ام ز حدود
نه تخلف نموده ام ز سنن
گر بمن داد شاه صد قنطار
از تو هرگز نکاست یک ارزن
ور بمن داده میر صد خروار
از تو هرگز نخواستم یک من
آب، چندین مبیز در غربال
باد چندین مسای در هاون
دردی دن چنین خرابت کرد
وای اگر برکشی ز صافی دن
این تو و این سرود و این طنبور
این تو و این سماع و این ارغن
من نیارم نواخت بهتر از این
گر تو بهتر زنی بگیر و بزن
چند نازی بدولت قارون
چند تازی بصولت قارن
گر شنیدی که پور رستم را
کشت بهمن بخون روئین تن
نه تو در عرصه چون فرامرزی
نه من اندر هجا کم از بهمن
آن کنم با تو در سخن که نمود
با سپاه عجم ابوالمحجن
من که خواهم شدن از این سامان
من که خواهم برفت از این مسکن
نه در این شهر ناقه ام نه جمل
نه در این ملک خانه ام نه سکن
ساعیا بیش از این تنم مشکر
حاسدا ز این سپس دلم مشکن
بر کمالم ز جهل خورده مگیر
بر روانم ز رشک طعنه مزن
زر و سیم ترا ندیدم هیچ
چند آهن دلی کنی با من
من عطا از خدایگان گیرم
که نرنجانده خاطرم با من
گر بمیرم ز جوع ننشینم
خوان بخل ترا به پیرامن
ور فتد در مغاره کالبدم
می نجوید روانم از تو کفن
ور بمیرم ز درد برهنگی
نکنم در بر از تو پیراهن
چون بدیدی مرا بسایه میر
در صف خلد و دادی ایمن
دود برخاست از دلت ز حسد
همچو دودی که خیزد از گلخن
خواستی بافسون و افسانه
زشت نامم کنی و تر دامن
بگمانت که من چو رخت برم
خوابگاه تو گردد این مامن
گر شنیدی ز خلد آدم را
راند افسانهای اهریمن
بوالبشر توبه کرد و خصم بماند
دست بر فرق و طوق در گردن
رو مترسان عصای موسی را
از صف ساحر و عصا و رسن
من همی نالم از فریسیموس
تو چرا تهمتم زنی به عنن
یا چو مردان گناه من بشمار
یا ز خجلت بپوش چهره چو زن
تا زبانی صفت زنم مشتت
ز اخسؤالا تکلمو بدهن
ای که نشناختی الف از بی
بلکه خطی ز ابجد و کلمن
بر امیر مدینه چون تازی
ای چو اصحاب ظله در مدین
عنکبوتی و خانه تو بود
از همه خانها بسی اوهن
ابلهانه بشهپر سیمرغ
جای زنجیر، تار خویش، متن
مگسی را بگیر و طعمه نمای
پنجه در پنجه هما مفکن
آدمی نی بچشم و گوش بود
نه بابروی و روی و موی ذقن
بلکه حیوان و آدمی را فرق
می بباشد همی بجان و بتن
گرچه سرگین به هیئت عنبر
گرچه هیزم بصورت چندن
این به بیت البغال و آن به بغل
جای آن در تنور و این مدخن
یکحدیث آورم در این محضر
تا رباید ز چشم خفته و سن
دشمن آل مرتضی باید
مام خود را همی شود دشمن
دعوت خصم را تمام کنم
بدعای خدایگان زمن
تا برآید همی در از دریا
تا بزاید همی زر از معدن
چرخ خرگاهش آفتاب چراغ
ماه دینارش آسمان مخزن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از نظامی گنجوی است که در آن به توصیف فضائل و ویژگیهای شخصیتی علی (ع) و حسن و حسین (ع) میپردازد. شاعر با استفاده از تشبیهات و استعارهها، به زیباییهای سخن و شعر اشاره کرده و تأکید دارد که شعرش از دیگر شعرها برتر است. او همچنین به تاریخ و شخصیتهای اسلامی و فاطمی نژادان اشاره میکند و از عشق به وطن و درستی و صداقت در کلام سخن میگوید.
شاعر در این شعر به نقد حسد و تهمتهایی که بر او روا داشته شده، میپردازد و قول میدهد که به نیکی و حقیقت بپردازد. فضای شعر متشکل از عشق، فخر و ارادت به خانواده پیامبر (ص) و تحسین فضائل آنهاست. در کل، این شعر ترکیبی از مدح، مضمونهای اخلاقی و مقاومتی در برابر حسادتها و ناپاکیهاست.
هوش مصنوعی: عقل بزرگ میگوید که من در قالب شعر صحبت نکنم.
هوش مصنوعی: چون سنگ خارا از زمین میروید، ارزش و مقامش در بهشت به اندازهای میشود که همطراز سنگ میشود.
هوش مصنوعی: اگر سنگ سخت و با ارزشی مانند خارا نایاب باشد، ارزش آن به مراتب بیشتر از عقیق یمن خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر سنگ سخت و محکم وجود نداشت، تیغ، سپر و هاون هم ساخته نمیشد.
هوش مصنوعی: در کنار ارزش این اشیاء، جان انسان نیز به عنوان بهای آنها پرداخت میشود.
هوش مصنوعی: سخن، هرچند ارزشمند و گرانبهاست، اما انسانی که آن را میگوید، ماهیت خاکی و دنیوی دارد. به عبارت دیگر، کلام اگرچه باارزش است، ولی متکلم از جنس زمین و دنیا است.
هوش مصنوعی: هر چند آهن از خاکی که طلا میسازد بهدست میآید، اما در نهایت ارزشش کمتر از طلا خواهد بود.
هوش مصنوعی: هرچند که کلام بوی خوشی دارد و زیبا و دلنشین است، اما این زیبایی و ظرافت نباید ما را از تمیز و تشخیص مرد از زن غافل کند.
هوش مصنوعی: اگر همیشه بوی مشک ختن را استشمام کنی، مغزت را دچار سردرد خواهد کرد.
هوش مصنوعی: شعر من بسیار باارزش و خالص همچون زر ناب است، در حالی که شعر دیگران به اندازه ریگ و بی اهمیت است.
هوش مصنوعی: من به اندازهی دو صد جادوگر، با کلامم سحر میکنم و قدرت جادوگری را در سخنانم به کار میبرم.
هوش مصنوعی: این داستان زیبا شگفتانگیز نیست، بلکه به خاطر افتخار من است که این شعر را سرودهام.
هوش مصنوعی: از افتخارات من این است که در ستایش شاه، شعری از خود دارم.
هوش مصنوعی: سید بزرگواران، امام هدایتگر و نخستین وصی، او شخصیتی برجسته و با بزرگمنشی است.
هوش مصنوعی: دست خداوند، از بین برندهٔ بدعت و کفر است، در حالی که شخصیت پیامبر اسلام، آیینها و سنتها را زنده میکند.
هوش مصنوعی: کسی که از آن منبع نور گرفته، عقلش بیدار شده و کسی که از آن دور مانده، در تاریکی و فریب افتاده است.
هوش مصنوعی: علی ابوطالب، مرد بزرگ و برجستهای که پدر دو شخصیت پاک و گرامی، حسین و حسن، است.
هوش مصنوعی: به خاطر این سه ویژگی، خداوند از نهر شیر که جاری است، دریغ نداشته است.
هوش مصنوعی: تا بهار خوشیمن و زیبا فرا برسد، مثل احمد که سفر خود را از طرف چمن آغاز کرد.
هوش مصنوعی: سه نفر از افراد شجاع و تیزهوش که با ماههای دی و اسفند در ارتباط بودند و در کنار بهمن قرار داشتند.
هوش مصنوعی: به باغ رفتند با انگیزهی انتقام، مانند دزدی که به طور پنهانی به سراغ شکارش میرود.
هوش مصنوعی: آب را بر روی باغ ریختند و در کشتزار آتش به راه انداختند.
هوش مصنوعی: به خاطر بیمحلی و رفتار بیرحمانهات، شعلهی غیرت و مردانگی من را خاموش کردی و به این ترتیب، شوق و انگیزهام را از بین بردی.
هوش مصنوعی: وقتی آن سه نفر به تندی صحبت کردند، به گونهای که غیظ و خشمشان به وضوح احساس میشد.
هوش مصنوعی: پرچمهای سبز هاشمیان درختان سرو و برگهای سمن را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: در باغ نشانههای خیر و برکت پدیدار شد، مانند فرزندان امیه که در آنجا زاغ و زغن حضور دارند.
هوش مصنوعی: زنان و مردانی که لباس سبز به تن دارند، در کنار جوی آب نشسته و در صف گلهای بهاری قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: هر بار که سونش به طلا و الماس مینگرد، میخواهد که در فضا پرواز کند.
هوش مصنوعی: پرندهای که به باغ آمده، خود را به زنجیر و قید گرفته است.
هوش مصنوعی: حقیقتگویی نشانهای است که از قدرت و شجاعت انسان ناشی میشود، مانند اینکه کسی بر شانههای شیر، که نماد قوت و شجاعت است، بند را رها کرده باشد.
هوش مصنوعی: بلبل از باغ به آشیانهاش رفت، مانند صدیقه که به سوی خانهای پر از غم میرود.
هوش مصنوعی: در این بیت گفته میشود که باغ به مکانی برای زاغ (پرندهای که نمادی از بدی و شوم بودن است) تبدیل شده است و آنچه که زمانی نماد قدرت و زیبایی (تخت جم) بود، حال به تختی برای اهریمن (نیروهای شر) بدل شده است. این تغییرات نمادین نمایانگر زوال و سقوط ارزشها و زیباییها به نفع زشتی و بدی است.
هوش مصنوعی: به زودی فروردین دوباره فرا میرسد، مانند شیر حق که به سمت چمن میرود.
هوش مصنوعی: چهره هر گل زیبا درخشندگی خاصی پیدا میکند و هر سوسن نیز قدرت بیان احساسات و زیبایی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در کنار دامن باغ، گل بنفشهای که عطر خوشی چون مشک ختن دارد، ریخته شده است.
هوش مصنوعی: در کنارهی باغ، ابرها همچون لؤلؤ و گلهای نسترن درخشان و زیبا به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: اگرچه هنوز شکوفهای نخورده است و نامی از کاشیها و آثار بزرگ نرفته، اما در دل آن رمز و زیبایی نهفته است.
هوش مصنوعی: ذهن ما از عطر گلهای باغ احمد آکنده است و نسیم حقیقت را از یمن حس میکند.
هوش مصنوعی: پس از گذشت سیزده روز از ماه رجب، به تعمیر و بازسازی این خانه قدیمی پرداختم.
هوش مصنوعی: نخستین کسانی که به وجود آمدند، از پردهای پنهان بیرون آمدند و با چهرهای روشن و درخشان ظهور کردند.
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت او به اندازهای است که میتواند حتی ریشههای مستحکمترین سازهها را از هم بگسلد، مانند سیل که به راحتی بنیانها را خراب میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که در خانه به دنیا نایم، نمیدانم که صاحبخانه یا کارفرما کیست و چه کسی در خانه زاده شده است.
هوش مصنوعی: خداوند از سرزمین نبوت بر تن او لباس مقام و فضیلت را قرار داد.
هوش مصنوعی: با فرستاده خدا، مثل یک روح که در دو جسم وجود دارد، شده است.
هوش مصنوعی: تو نماینده و مظهر خداوند هستی و با ستایشهای ویژهام به تو اشاره میکنم.
هوش مصنوعی: محل قدمهای تو، جایگاه دل ماست، بنابراین عشق به وطن بر ما واجب است.
هوش مصنوعی: در مکان تولد شما، به خاطر مهارتهای شما در شعر و سخنوری، من نیز در برابر شما احترامی عمیق قائل هستم و به شما تبریک میگویم.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف فردی والا مقام و برجسته میپردازد که در رأس نظام اجتماعی و حکومتی قرار دارد. او نماینده و افتخار مردم خود است، به نوعی که او را به عنوان پناهگاه و قهرمان جامعهاش میشناسند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که دارای قدرت و دانش است، به خوبی میتواند در دل و ذهن دیگران تأثیر بگذارد و با خرد و دانایی خود، بهترین راهها را برای اندیشه و تفکر نشان دهد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بخشش و generosity از شخصی نشأت میگیرد که در وجود خود همچون دریا ظرفیت و وسعت دارد. یعنی او به اندازهای بزرگوار و سخاوتمند است که هیچ محدودیتی در بخششهایش ندارد و میتواند به دیگران زیاد بدهد.
هوش مصنوعی: تیغ او مانند جامی است پر از شراب ناب، و هر یک از جرعههای آن میتواند مردان را به زمین بیفکند.
هوش مصنوعی: دست او همانند یک شاهد زیبا است که به خاطر موی مشکیاش با پیچ و خمهای فراوان، جذابیت ویژهای دارد.
هوش مصنوعی: توفان آب، آهن را به گرد و غبار تبدیل میکند، در حالی که قدرت و هیبت آن باعث میشود تا آب نیز به صورت آهن درآید.
هوش مصنوعی: اگر دست او بر زمین بیفتد، از خاک طلا رشد میکند.
هوش مصنوعی: با تیرهای خسان، آن کار را انجام میدهد که ستاره درخشان بر جان اهریمن میکند.
هوش مصنوعی: نوعروس ملک با دقت و زیبایی به تزئینات و ظواهر خود میپردازد و در این مسیر از ابزارهای گوناگون استفاده میکند، جایی که تیزی و لبههای زندگی را با دقت و ظرافت زیر نظر دارد.
هوش مصنوعی: ای کسی که چهرهات با عدالت گشوده است، در برابر ظلم، پای خود را به زنجیر بستهای.
هوش مصنوعی: من به مهمانی تو آمدهام مانند شکوفههای لطیف در باغ.
هوش مصنوعی: من برای محافظت در برابر تیرهای حسادت، مزایای تو را به صورت ستایش تزیین کردهام.
هوش مصنوعی: خوشحال شدم که به درگاهت آمدم و از سختیها و مشکلاتی که در زندگی داشتم، رهایی یافتم.
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و حفاظت تو از توصیف من، از نقشهها و حیلههای حسودان در امان ماندم.
هوش مصنوعی: امروز تصمیم دارم به خودم اعتماد کنم و با قامت راست، به چالشهای زندگی روبرو شوم، حتی اگر سرنوشت و زمان شیوههای سختی را پیش روی من قرار دهند.
هوش مصنوعی: با پا به زمین میزنم و به سرعت به سوی آسمان میروم، بیتوجه به هر مانع و سختی.
هوش مصنوعی: هنگامی که من در کارم به حقیقیت و درستی رسیدم، دل حسودان شروع به تنگی و ناراحتی کرد.
هوش مصنوعی: دشمن و حسود به جان من حمله کردند و به حضرت شما پناه میآورم.
هوش مصنوعی: برخی از کارهایی که گرگان با یوسف کردهاند، یا اعمالی که گرگین با بیژن انجام داده است، نشاندهنده بدیها و ظلمهایی است که در حق این شخصیتها صورت گرفته است. این جمله به نوعی به خیانت و مشکلاتی که این شخصیتها در زندگیشان با آن مواجه بودهاند، اشاره دارد.
هوش مصنوعی: ای وزیر دانا و فرزانه، توجه کن! ای امیر شیراوژن، به حرفهایم گوش کن!
هوش مصنوعی: اتهامی بر من میزند که اگر بخواهی، کوه را هم به زانو در میآورد.
هوش مصنوعی: آتش آه من میتواند به اندازه هزاران کوه آب تولید کند، حتی اگر آب از آهن باشد.
هوش مصنوعی: نیاکان من مانند کوهها هستند که همواره بر همه مردم سایه میافکنند و به آنها نشان میدهند.
هوش مصنوعی: من به عنوان کوهی از فضیلت و اخلاق، اوج هنر و زیباییام مانند خورشید درخشان و ماه روشنیبخش است.
هوش مصنوعی: کسی که صدای بلبل را زشت میداند، در واقع از سر و صدای زاغ و زعن خوشش میآید.
هوش مصنوعی: کسی که با مسلمان به جنگ میپردازد، به بتها و idolها پناه میبرد.
هوش مصنوعی: ای بداندیشی که نام و آوازهی نیکوییات دائمی است و تو همانند پرچمی در این دوران به شکوه و عظمت ایستادهای.
هوش مصنوعی: من از تو کمک میطلبم و نه از پادشاه، زیرا من خود را به دامن ولی خدا سپردهام.
هوش مصنوعی: دشنه من به این گردن آسیب نمیزند و سلاح من نمیتواند آن زره را پاره کند.
هوش مصنوعی: زمانی که دو پیکر در مقابل شمشیر علی قرار میگیرد، آن کسی که به زیبایی خود میبالد و در عشق دیگری است، با مشکل مواجه میشود.
هوش مصنوعی: میتوانم با زخم کلام و نکتههای تندو تیز، به بدیهای افراد بدرفتار پاسخ دهم.
هوش مصنوعی: اما با شمشیر ذوالفقار، که شیر خداست، به دشمنانم پاداش میدهم.
هوش مصنوعی: من در هر جا شاعری هستم، اما در این مکان وظیفه من شاعری نیست.
هوش مصنوعی: زیرا اینجا جایگاه هجی (شعر) است، من از این هنر شرمندهام.
هوش مصنوعی: آنها کسانی را به سخره میگیرند که در مورد بزرگان خود دچار شک و تردید هستند.
هوش مصنوعی: به لطف خدا، من بوالحسن را به خاطر زیباییهایش میشناسم.
هوش مصنوعی: شب گذشته با کمک و لطف خدا درباره این موضوع صحبت کردم و از حسادت برخی افراد گلایه کردم.
هوش مصنوعی: جد من به من پاسخ داد و گفت: "ای پسر، نه بترس و نه غمگین باش."
هوش مصنوعی: اگر تو هم زبانی داشته باشی، من با شمشیر خود میتوانم به خوبی و با تیزی سخن بگویم.
هوش مصنوعی: بگذار تا روشنایی تیغ من، حقیقت و دروغ را مشخص کند.
هوش مصنوعی: هیچ کس با فریب و نیرنگ به موفقیت نرسیده و هیچ چیز با ترفند و فریب به دست نیامده است.
هوش مصنوعی: هر صبحگاهی، آنچه شب به همراه داشته و منتظر به دنیا آمدن است، به ظهور میرسد.
هوش مصنوعی: حسودان، نمیتوانند تاب تحمل ذوالفقار علی را داشته باشند، چطور میتوانند از درد سوزن تحمل کنند؟
هوش مصنوعی: تو که ویژگیهای خوب ذاتیام را به طرز زیبا و دلنشینی به نمایش میگذاری و علاوه بر آن، چیزهای ناپسند را نیز به من یادآور میکنی.
هوش مصنوعی: در آزمونها، به یاد داشته باش که باید با قدرت و شجاعت به جلو بروی و در برابر چالشها ایستادگی کنی.
هوش مصنوعی: به زودی ای کسی که اسیر غرور هستی، در حالتی از نابودی، فروپاشی و اندوه قرار خواهی گرفت.
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق انسانی، همچون شعلهای فروزان در دل، میتواند به سرسبزی و بلندی آسمانها منجر شود. احساسات شدید و نادمانه میتوانند در زندگی ما تأثیر عمیقی بگذارند.
هوش مصنوعی: من از نسل فاطمه (س) هستم و جزو بازماندگان یک خانواده قدیمی و کهن قرار دارم.
هوش مصنوعی: نه از اصول و قواعد خارج شدهام و نه از سنتها و روشهای معهود تخطی کردهام.
هوش مصنوعی: اگر شاه به من صد قنطار هم بدهد، از محبت و علاقهام به تو هرگز چیزی کم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر صد خروار از تو به من بدهند، هرگز نخواهم خواست که حتی یک مثقال از تو داشته باشم.
هوش مصنوعی: آب، به دلایل مختلف در غربال نمیماند و باد نیز در هاون، دانهها را به هم نمیفشارد.
هوش مصنوعی: دردی که از دنیا به من وارد شد، مرا به شدت خراب کرده است. وای اگر این رنج را از دلم بزدایید و به آرامش برسم!
هوش مصنوعی: این تو هستی که در کنار صدای خوش طنبور و آهنگ دلانگیز به رقص و سماع مشغولی.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم نواختی بهتر از این ارائه دهم؛ اگر تو میتوانی بهتر بنوازی، بگیر و نوازندگی کن.
هوش مصنوعی: چند نفر با ثروت و زیبایی شگفتانگیز خود، مانند قارون، به عظمت خود میبالند و چند نفر هم به واسطهی مقام و قدرتی که دارند، خود را در نظر دیگران بزرگ و مهم میپندارند.
هوش مصنوعی: اگر شنیدی که بهمن، پسر رستم را به قتل رسانده، بدان که او دارای تن روئین (محکم و نیرومند) بوده است.
هوش مصنوعی: تو نه در این فضا مثل کسی هستی که از مرزها فراتر رفته، و نه من در تلاش و کوشش خود کمتر از طوفانی بزرگ و نیرومند هستم.
هوش مصنوعی: مقصود این است که من در گفتگو با تو، همانند ابومحجن در نبرد با سپاه عجم، عمل میکنم. به این معنا که در سخن گفتن با تو، شجاعت و دلیری خود را به نمایش میگذارم و هر آنچه را که باید، میگویم.
هوش مصنوعی: من که میخواهم از این مکان بروم و به جایی دیگر برسم، دیگر نمیخواهم در این جا بمانم.
هوش مصنوعی: نه در این شهر به شکل شترم، نه در این سرزمین خانه دارم و نه جایی برای سکونت.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیشتر از این به من مشروبات نده، زیرا حسودان از این کار خیرهسری میکنند، پس دلم را نشکن.
هوش مصنوعی: از نقصهای خودم مرا کم نکن و به خاطر حسادت به روح من ایراد نگیر.
هوش مصنوعی: من هرگز طلا و نقرهای از تو ندیدم، اما میخواهم بدانی که اگر دل آهنی داشته باشی، میتوانی با من رفتار کنی.
هوش مصنوعی: من از خدای بزرگ چیزی میطلبم که خاطرم را آزار ندهد و نرنجاند.
هوش مصنوعی: اگر به خاطر گرسنگی بمیرم، به خاطر اینکه غذای تو را نخورم، هرگز به دور خوانی که به خاطر بخل تو هست، نمینشینم.
هوش مصنوعی: اگر در مغارهای بیفتم، بدنم هیچکس را نمیجوید، روح من از تو دنبال کفن میگردد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از درد تنهایی بمیرم، هرگز از تو جدا نمیشوم و پیراهنی به تن نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: وقتی مرا با جامهی زیبای میرزایی در صف بهشت دیدی، احساس آرامش و امنیت کردی.
هوش مصنوعی: از دل تو بخاطر حسادت، دودی بلند شده است که همانند دودی است که از کوره بلند میشود.
هوش مصنوعی: تو میخواهی به وسیله جادو و داستانهای زشت، نام نیک من را خراب کنی و عفت من را تحتالشعاع قرار دهی.
هوش مصنوعی: به گمان تو، وقتی من از پیشت بروم، خوابگاه و پناهگاه تو دیگر نباشد.
هوش مصنوعی: اگر شنیدی که در بهشت آدم را توسط افسانههای شیطان راندهاند،
هوش مصنوعی: انسان نخستین پشیمان شد و دشمن همچنان باقی ماند، با دستانی که بر سر گذاشته و گردن آویخته از زنجیر.
هوش مصنوعی: نگران نباش، جادوی ساحران نمیتواند تو را تحت تأثیر قرار دهد، چون تو قدرتی مانند عصای موسی داری که قادر به شکستن سحر و جادو است.
هوش مصنوعی: من از فریبها و نیرنگهایت دلگیر هستم، چرا به من اتهام میزنی و به من انگ میچسبانی؟
هوش مصنوعی: یا مثل مردان، گناهم را به حساب بیاور، یا از خجالت صورتت را مثل زنها بپوشان.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بتوانم به طور صحیح و زیبا صحبت کنم، نمیتوانم به تو بگویم که چقدر شور و شوق دارم.
هوش مصنوعی: ای کسی که الفبا و حروف را نمیشناسی و تنها چیزی که میدانی خط و نشانههاست، اما مفهوم عمیق آنها را درک نکردهای.
هوش مصنوعی: به امیر مدینه، چون داری شجاعت و دلیری مانند یاران پیامبر در مدینه.
هوش مصنوعی: در این بیت به نوعی به لطافت و fragility اشاره شده است. به این معنا که خانهات در مقایسه با دیگر خانهها بسیار آسیبپذیر و ضعیف است، شبیه به شبکهای که یک عنکبوت میسازد. جوانب ظریف و ناپایداری در زندگی و موجودات میتواند به آسانی از بین برود.
هوش مصنوعی: بیهوده است که بخواهیم پرندهای بزرگ و افسانهای مانند سیمرغ را با زنجیر یا محدودیتهای خودمان مقایسه کنیم. این نشان دهنده ناتوانی در درک ارزش و عظمت آن موجود است.
هوش مصنوعی: مگسی را بگیر و طعمهای برای شاهین قرار بده.
هوش مصنوعی: انسان تنها به ظاهر و ویژگیهای ظاهری مانند چشم، گوش، ابرو، صورت و ریش وابسته نیست. روح و باطن او اهمیت بیشتری دارد و باید به عمق وجودش توجه کرد.
هوش مصنوعی: حیوان و انسان از لحاظ روح و جسم با یکدیگر تفاوت دارند.
هوش مصنوعی: هرچند که فضولات به شکل عطر خوشبو به نظر میرسند و چوبهای سوختنی هم ممکن است به صورت زیبا درآیند، اما در نهایت ماهیت واقعی آنها تغییر نمیکند.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف مکانی اشاره دارد که در آن، برخی از اشیا یا موجودات در حال قرار گرفتن در جاهایی هستند. به نوعی، این جمله حس و حال خاصی از چیدمان و جایگذاری چیزها را منتقل میکند که ممکن است به زندگی روزمره یا فعالیتهای روزانه مربوط باشد. به عبارتی دیگر، این جمله به وضوح کنایهای از وضعیتهای مختلف یا تناقضها در زندگی است.
هوش مصنوعی: در این جمع، سخنی میآورم که بتواند خوابِ غفلت را از چشمها برباید و توجهها را جلب کند.
هوش مصنوعی: دشمنان علی و فرزندانش، باید از دشمنی خود نسبت به خانوادهاش و حتی خود علی نیز دست بردارند.
هوش مصنوعی: من به خواستهی دشمن پاسخ میدهم و از خداوند بزرگ یاری میطلبم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دریا به جوش آید و در آغوش خود طلا را از دل زمین به دست آورد.
هوش مصنوعی: چرخش زندگیاش مانند خورشید درخشان است و نور ماه هم تجربههای او را روشن میکند. ثروتش به اندازه آسمان وسیع و بیکران است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هست بر خواجه پیچیده رفتن
راست چون بر درخت پیچد سن
این عجبتر که: می نداند او
شعر از شعر و خنب را از خن
آمد آن نو بهار توبهشکن
بازگشتی بکرد توبهٔ من
دوش تا یار عرضه کرد همی
بر من آن عارض چو تازه سمن
گفت وقت گل است باده بخواه
[...]
زرد کردی رخم به انده و غم
لعل کردی دهان تنبول تن
در دندانت تا عقیق شدست
لعل گشته ست جزع دیده من
آمد آن تیر ماه سرد سخن
گرم در گفتگوی شد با من
زیر او در سؤال با من تیز
بم من در جواب او الکن
نه مرا با تکاب او پایاب
[...]
هر که چون کاغذ و قلم باشد
دو زبان و دو روی گاه سخن
همچو کاغذ سیاه کن رویش
چون قلم گردنش به تیغ بزن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.