گنجور

 
۲۶۸۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۹

 

... به عیش غفلت عمری که نیست کس نرسد

فغان که فرصت تعبیر هم به خواب گذشت

ز سوز سینه ام آگه که کرد محفل را ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۲

 

... عرق ز جبهه ما بی فنا نشد زایل

فغان که عمر چو شبنم به انفعال گذشت

زهیچ جلوه به تحقیق چشم نگشودیم ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴۳

 

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت

اشک آنقدر دوید ز پی کز فغان گذشت

تا پر فشانده ایم ز خود هم گذشته ایم ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۷

 

فغان که فرصت دام تلاش چیدن رفت

پی گذشتن عمر آنسوی رسیدن رفت ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۴

 

... کز ضعف سرشکم به شمار نفس افتاد

تا بیکسی ام قافله سالار فغان کرد

خون شد دل و چون اشک ز چشم جرس افتاد ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۳

 

... تسکین طلب جهانی مست جنون نوایی ست

لب از فغان نبندد نی تا شکر نگردد

در فکر چرخ و انجم جهد تغافل اولی ست ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳

 

سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد

جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴

 

... ز تعجیل بهاران بیش ازین نتوان شدن غافل

شکفتنهای گل چندین جرس عرض فغان دارد

به استعداد جان سختی ست جست و جوی این دریا ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۸۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

... نشاط حسن می بالد ز درد عاشقان بیدل

گلستان خنده دربار است تا بلبل فغان دارد

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷

 

... چراغ خامشم غم نیست گر آهی زیان کردم

نفس دزدیدنم در عالم دیگر فغان دارد

ز بال افشانی ساز شرر آواز می آید ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

... تظلم دوری از اصل است ور نه

نفس در سینه فغانی ندارد

تحیر بسمل اشک نیازم ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

 

... ندارد کوتهی در هیچ حال افسانه عاشق

فغان گر لب فرو بندد تمنا گفتگو دارد

خروشم درغمت با شور محشرمی زند پهلو ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۷

 

... ادب لب می کند ایجاد و وقف بوس می سازد

فغان بی وجد نازی نیست کز دل برکشد بیدل

برهمن زاده ای در دیر ما ناقوس می سازد

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۰

 

... به محفل تو که اظهار مدعاست تحیر

نفس در آینه پنهان کند فغانش و لرزد

به وصل وحشتم از دل نمی رود چه توان کرد ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۵

 

... چه خیالی ست نوایی ز تمنا نکشیم

که نفس رشته قانون فغان می باشد

سخت دور است ازین دامگه آزادی ما ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵۵

 

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد

قاصد نشد میسر دل خون شد و روان شد ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۱

 

... چشمت به محفلی که تغافل کند بلند

نی هم به میل سرمه نیاز فغان کند

از فرصت گذشته رسیدن گذشته گیر ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۶

 

... درد را جولا نگهی چون سینه عشاق نیست

بر فغان مشکل که آغوش جرس تنگی کند

بر جنون می پیچم واز خویش بیرون می روم ...

بیدل دهلوی
 
۲۶۹۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۶

 

... مراکه چون مژه آغوش ناتوانی بود

فغان که چارهء بیتابی ام نیافت کسی

به رنگ ناله نی دردم استخوانی بود ...

بیدل دهلوی
 
۲۷۰۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۲

 

... دل خسته بیدل نوحه سرا ز تبسم لعل تو مانده جدا

در ساز فغان نزند چه کند سر و برگ نی که شکر نشود

بیدل دهلوی
 
 
۱
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۱۸۰