محمدعلی رزاقی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱:
با سلام ب نظر من کان نور ک عیسی را بر چرخ کشید آمد اشاره دارد ب اینکه نور خدایی باعث بوجود آمدن حضرت عیسی شد و پا به عرصه وجود گذاشت...چرخ در واقع چرخ گردون هست یعنی دنیا....یعنی در اوج نا امیدی نوری عیسی را ب دنیا عرضه کرد
محمدعلی رزاقی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۱ در پاسخ به محمد حسین غیاثی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱:
با سلام ب نظر من کان نور ک عیسی را بر چرخ کشید آمد اشاره دارد ب اینکه نور خدایی باعث بوجود آمدن حضرت عیسی شد و پا به عرصه وجود گذاشت...چرخ در واقع چرخ گردون هست یعنی دنیا....یعنی در اوج نا امیدی نوری عیسی را ب دنیا عرضه کرد
یوسف شیردلپور در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۳ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۳ - غزل:
عالی
حسین شریعتی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵۸:
نه از عقرب نه از مار و نه از نقریش میترسم
من از تحتالحنک بندان زیر ریش میترسم
محمدجواد بوالحسنی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۳ در پاسخ به امیر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:
درود
تفاوت شکر از منقارت خالی باشد با منقارت از شکرت خالی باشد چیست؟؟؟؟؟
اینجا نظم است و در نظم به ضرورت شعری میتوان جای صفت و موصوف را جابجا کرد و یا بعضی موارد را به قرینه لفظی حذف کرد و موارد فراوان دیگر
ارادت
حامد فرجی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۶ در پاسخ به صدرا ... دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » خیام فیلسوف:
درود
واقعیت امر این هست که در زیر سلطۀ ادیان ابراهیمی که مخالفی را برنمیتافتند، همگان مجبور بودند برای حفظ جان خود ظاهرسازی پیشه کنند. از توهم "مردم برگزیدۀ" یهودیان تا جنگ های صلیبی و حملات اسلام به ایران و روم و همۀ گندکاری های بین این اتفاقات، همگی مؤید این ویرانگر بودن اوهام اساطیر سامی اند. در چنین فضایی واقعاً چه انتظاری از خیام داریم؟!. بنظرم رباعیات خیام را بهتر میتوان انعکاس اندیشه اش دانست چرا که شعر است و تفسیرپذیر و سخن گفتن در قالب شعر امن تر است و میتوان ساده تر از دام تکفیر گریخت. و تاریخ نگارش رساله های فلسفی هم باید مد نظر باشه. بنظرم خیام اگر هم به خدایی معتقد بوده، احتمالا خدا را بیتفاوت نسبت به عاقبت جهان میدیده است.
سید محمد سجادی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۳ در پاسخ به بابک.ن دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۷ - در ستایش طغرل ارسلان:
وزن به همین شکل درسته
الف از رو نباید بخونید
یعنی اینجور بخونید
به ابرویی شزبرو چین گشاییم
نمیدونم بعد نه سال به کار شما بیاد ولی امیدوارم دیگران استفاده کنند
آینهٔ صفا در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایتِ شمارهٔ ۱۲:
با سلام
مخنث به معنی فردی است که در ظاهر مرد است ولی حالات و رفتارِ زنانه از خود نشان میدهد.
از آنجایی که امروزه دانشِ انسان از جنسیت - همچون تمام دانشهای دیگر - پیشرفت کرده، تعاریف جدیدی از «زن» و «مرد» و «زنانگی» و «مردانگی» ارائه شده است. در این تعریفِ جدید، مخنث کسی است که رفتاری در تضاد با هنجارهای جنسیتیِ جامعه از خود نشان میدهد؛ حال این رفتار میخواهد آرایش کردن و پوشیدنِ لباسهای منتسب به زنان باشد و یا همبستری با همجنسان خود. در واقع مخنث را امروزه میتوان برای توصیف «زنِ ترنس» و یا «مردِ همجنسگرا» به کار برد.
بیشتر واردِ مباحثِ علمِ جنسیت نمیشوم و دوستان را تشویق به تحقیق بیشتر در این زمینه میکنم تا از جهلِ گذشتگان رهایی یابند. به همین بسنده میکنم که علم، آسیبزا بودنِ رفتارهای ناهنجار جنسی را رد کرده است و به طور کلی الفاظی همچون «اختلال جنسی» یا «انحراف جنسیتی» را نادرست انگاشته و الفاظِ «گرایش جنسی» و «هویت جنسیتی» را جایگزین کرده است. همانطور که گذشتگان چپ دست بودن را مرضی شیطانی تلقی میکردند ولی امروزه همه باور دارند چپ یا راست دست بودن صرفا یک تمایز ژنتیکی است.
در ادبیاتِ تمثیلیِ صوفیه، همانطور که هر لفظی اقیانوسی از معنی را یدک کشیده و نباید به معنای ظاهری آن بسنده کرد، مخنث نیز به حکمتی عرفانی اشاره دارد. در نمادشناسیِ تصوف، مخنث به سالکی گفته میشود که در مواجهه با سختیهای سلوک، شانه خالی کرده و از طی طریق سرمیزند؛ همچون مردی که در زمانِ جنگ به جای تاختن در کارزار، جامهی زنان پوشیده و میگریزد.
راهِ دین، زان رو پر از شور و شر است
که نه راهِ هر مخنث گوهر است
مثنوی معنوی
با در نظر گرفتنِ این کارکردِ مخنث در تصوف، میتوان از این حکایتِ سعدی چنین پندی گرفت:
به فردی که در دورانِ سختی از زیر مشکلات شانه خالی کرده نمیتوان اعتماد کرد. آنچه او امروز وقف میکند، حاصلِ زحماتاش نیست، پس همان به که به درویشی قناعت کرد تا دست بر بیهنرانِ نااهل دراز کرد.
برگ بی برگی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲:
مخمورِ جامِ عشقم، ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می، مجلس ندارد آبی
مخمور یعنی کسی که خُمارِ چیزی ست تا با رسیدن به آن حالش خوش شود، جام در اینجا کنایه از جامِ وجودِ عاشق است و ساقی استعاره از عارف یا بزرگی ست که شرابِ عشق در سبو دارد، پس حافظ از زبانِ عاشقِ مخموری سخن می گوید که جامِ وجودش را نیازمندِ عشقِ افزونتر می بیند، چرا که او پیوسته می خواهد لبریز از عشق باشد تا جایی برای چیزهای بیرونی در جام و مرکزِ وجودش باقی نماند، و به همین سبب از ساقی تقاضای شراب می کند. در مصراع دوم مجلسی برپاست، مخمور و ساقی حاضرند پس اگر ساقیِ با سخاوت قدح و جامهای بزرگی از مِی را به مخمور بنوشاند چه بسا که معشوق نیز روی بنماید و حاضر شود و آنگاه این مجلس آب و رونقی خواهد یافت.
وصفِ رخِ چو ماهش در پرده راست ناید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
راست ناید یعنی سنخیتی ندارد و هماهنگ نیست، پس حافظ شرابِ ساقی را وصفِ رُخِ همچون ماهِ معشوقِ الست می داند که همچنان در پرده است و این وصف العیشِ نصفِ العیش است یعنی در پرده بودنِ معشوق با مجلسِ عیش هماهنگی ندارد، حافظ تمامیتِ عیش را می خواهد که حضورِ معشوق است، پس ای مطربِ عشق نوا و نغمه ای ساز کن و ای ساقی شرابی از غزل یا ابیاتِ زندگی بخش را بخوان تا رخِ زیبایِ چو ماهش از پرده بیرون آید که آنگاه مجلس رونق یافته و عیش کامل می شود. اما آیا واقعاََ معشوقِ الست در پرده است؟ البته که نه، چنانچه می فرماید" تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز" پس عاشقی مخمور چون از شرابِ ساقیِ زنده شده به حضوری شرابِ عشق را قدح قدح بنوشد می تواند دلش به عشق زنده شده و حجاب و پرده از میان برود و آنگاه است که مخمور خود آئینهٔ تمام نمایِ معشوق و به حضور زنده می شود، و آن وقت است که مجلس آب و رونقِ خود را بدست می آورد.
شد حلقه قامتِ من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
حلقه شدنِ قامت علاوه بر اینکه حلقهی درگاهِ حضرتش را تداعی می کند که عاشق بایستی پیوسته بر آن بکوبد تا سرانجام پاسخی بشنود و در اینجا استعاره از خم شدن و تسلیم است، یعنی کلیدِ برخاستنِ خود از میان بمنظورِ حضورِ معشوق خم شدن و تسلیم است، رقیب چنانچه می دانیم مراقبینِ زیبا رویان بودند تا در هنگامِ عبور از کوچه و بازار مانعِ نزدیک شدنِ عشاقِ سینه چاک و یا مزاحمین به آنان شوند، اما رقیب در اینجا کنایه از خویشِ تنیده شده توسطِ ذهن است که با قرار گرفتن در مرکزِ انسان حجاب و پرده ای شده است تا خویشِ اصلی یا معشوقِ الست دیده نشود، حافظ می فرماید اگر انسان عاشق و خمیده نشود این رقیب یا خویشتنِ توهمی او را از درگاهِ معشوق به هر درِ دیگری می راند و آدرسی عوضی به عاشق می دهد که همهٔ درهایِ چیزهای بیرونی و ذهنی از قبیلِ ثروت و مقام و اعتبار را شامل می شود.
در انتظارِ رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
پس در ادامه می فرماید با دریافتِ قدح های شرابِ عشق از ساقی و بزرگانی چون حافظ و مولانا جای امیدواری ست که عاشق در انتظارِ دیدارِ رویِ معشوق بر درگاهش حلقه زند چنانچه سی مرغ نیز پس از رهنمود های هدهد با ریاضت و کوششِ بسیار چون به درگاهش بار یافتند آیینه ای در برابرِ خود دیدند و دانستند که سیمرغ هم ایشانند، در مصراع دوم عشوه یعنی فریب و این کاری ست که هدهد نیز به آن مبادرت ورزید و به مرغان وعدهٔ دیدار و وصالِ سیمرغ را داد تا ترغیب شوند برای این راهِ سخت، پسحافظ می فرماید وعدهٔ وصالی که ساقی و عارف می دهد نیز عشوه ای ست تا عاشقان دشواری های راهِ عاشقی را بجان خریده و در راه بمانند وگرنه وصالِ معشوقِ الست خواب و خیالِ شاعرانه است چرا که اصولن حتی خیالِ راهیابی به ذاتِ اقدسش نیز امکانپذیر نیست.
مخمورِ آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمارِ آن دو لعلم، آخر کم از جوابی؟
مخمور چنانچه بیان شد عاشقی ست ک پیش از این دو چشمِ معشوق را دیده است و اکنون بار دیگر خمارِ لحظه ای ست تا دگرباره او را ببیند، ضمنِ اینکه انسان به عنوانِ خویشِ اصلی تا پیش از حضور در جهانِ فرم چشم و بینشی چون چشمِ معشوق داشت و عاشقی چون حافظ خمارِ آن دو چشمِ سیاه است تا دوباره به عشق بینا گردد، پس جامی دیگر از ساقی طلب می کند تا باز هم به دیدارِ آن دو چشم نائل شود، در مصراع دوم یکی از دو لعل شرابِ لعل گونِ الست است که در یادِ حافظِ عاشق مانده و دیگری لبِ لعلگونِ معشوقِ الست که تأییدِ ربوبیتِ خود را از او گرفت، پس حافظِ که مخمور، خمار و بیمارِ این دو لعل است در طلب جامی از آن شراب بر می آید، یا عبدالرحمن جامی را که عارفی ست وارسته جستجو می کند تا پاسخی در بارهٔ وقتِ دیدار از او دریافت کند، که با جوابی بر این پرسش و تقاضا چیزی از ساقی( جامی) و یا ساقیِ الست کم نمی شود.
حافظ چه مینهی دل، تو در خیالِ خوبان
کِی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟
حافظ با فروتنی این نجواهای عاشقانه را لفاظی می داند که بوسیلهٔ آنها خیالِ خوبان و زیبارویان را در دل می گذارد، یعنی به لفظ خیالِ همانندی با ساقیانی چون مولانا و سعدی و جامی را در سر دارد که به دیدارِ معشوق الست زنده و با او به یگانگی رسیده و زیبا و خوب رو شده اند، حافظ میفرماید با لعمه و آبی که در سراب دیده می شود کی و کجا تشنه ای می تواند سیراب شود، یعنی عاشق باید دل به دریا زده و قدح قدح شرابِ این بزرگان را بنوشد تا سیراب و اندکی شبیه آن خوبان شود.
محمد سلماسی زاده در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۰:
که سرخیل امروز و فردا توی
همان حضور در لحظه حال است
علیرضا دباغ (باران) در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۸:
معنی بیت دوم را خواسته بودید این است : اگر برای این نکته ای که گفتم در کلام خداوند مورد و برهانی میخواهی ببینی در این جمله است " او هر روز درحال انجام کاری است. "
مصطفی خدایگان در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:
دوست عزیز تضادش کجاست؟ تعریف احمق در اینجا واضحه؛ هر کسی که مغلوب نفس شده احمقه، کامل تر و واضح تر از این میخواید؟! نفس و صفات نفسانی از جمله حرص و خشم و ابتذال آدم رو احمق میکنن. وقتی آدم در بند این سه گرفتار بشه و تمام فکر و ذکر و عملش بر پایه صفات نفسانی باشه احمق میشه. مولانا در جای دیگری راجع به این افراد میگه:
چون به امر اهبطوا بندی شدند/ حبس خشم و حرص و خرسندی شدند(خرسندی در اینجا یعنی لذتجوییِ ناشی از صفات نفسانی)
پس به وضوح حماقت رو نشون میده و چه بخوایم چه نخوایم بسیاری از آدمها در بند این قهر گرفتارند.
حمیدرضا در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳:
آقای وحید عیدگاه در کانال تلگرامشان راجع به این بیت نوشتهاند:
تصحیح یک بیت حافظ
بیت زیر که در اغلب چاپهای متداول دیوان حافظ دچار تحریفی ظریف شدهاست، اگر جدا از بیتهای دیگر در نظر گرفته شود بیاشکال به نظر میرسد:
نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش در آب انداختی
(حافظ به سعی سایه، ۴۲۲).اما اگر دیگر بیتها را در نظر بگیریم متوجه میشویم که معنا و ساخت دستوری ردیف در بیت مورد بحث متفاوت است. «انداختی» اینجا «او میانداخت» معنی میدهد و در بیتهای دیگر «تو انداختی»، چنان که در مطلع میبینیم:
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی/ لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
(همان جا).مسأله اینجاست که تلفظ «انداختی» به معنای «تو انداختی» با تلفّظ «انداختی» به معنای «او میانداخت» فرق میکردهاست. اوّلی همان «انداختی» بودهاست ولی دومی به صورت /andāxtē/ (با یای مجهول) خوانده میشده. پس این دو با هم در ردیف یک شعر جای نمیگرفتهاند.
برای گشودن گره کار نباید در پی یافتن تحریفی در ردیف شعر حافظ بود. تحریف رخ دادهاست اما در جای دیگر و به طور مشخّص، در مصراع نخست که در آن «ایکه» به «آنکه» دگرگشته شدهاست. اینک صورت درست بر پایهٔ چاپ شادروان نیساری:نصرت الدین شاه یحیی ای که خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش در آب انداختی
(دیوان حافظ، ۱۳۸۷، چاپ سخن، ص ۵۲۹).
سیدزانیار شهیدی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:
در بیت سیزدهم و اخر گفته شعری که گفته شد چطور خوانده شود ! یکی در میان ابیات اغیارند و منظور دو گروه متفاوت یکی رندان یکی طراران
همون طور تا بیت دوازه زوج فرد بخوانید و منظور دو گروه و اهدافشان معلوم میشود ! آنکه اهل دل و عارف و اهل سیرو سلوک باشه دقیق میفهمه مولانا چی میخاسته بگه ! تفسیر های آبکی نکنید
سیدزانیار شهیدی در ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
شیخ اجل در این شعر به سیم آخر زده
هیچ وقت اینطور علنی از حالت عرفانی و ماورای که در عرفان هست و ارتباطی که برقرار میشه سخن نگفته و همیشه در قالب داستان و پند و نصیحت وار اشعار میسروده ولی در این شعر علنی گفته پری با بنی آدم خو نگیرد البته با هرکسی خو نگیرد ! شاه سخنوران اینجا رو بازی کرده ! البته در همه اشعار او حالت ماورای برقرار فقط با چشم دل باید دید ! پری دقیقا منظورش همون از ما بهتران بوده نه زن زیبا که البته به همون معنا در مورد پری هست که گاهی دیو گاهی پری هست و بسته به حال عارف ذات او دارد . بجای اینکه بگید کی خونده یا بیت هاشو برسی کنید درک کنید حال و احوال شاعر ! نه تنها سعدی تقریبا همه شعرا وقتی وصل بودن طبع شعری اومده براشون و همه اشعار با دید اونها باید دید نه فقط عاشقی خداپرستی عارفی ، شور شیدایی از یه جای میاد که واقعا باید وصل باشی تا بفهمی . یه خورده اندیشه و طلب کردن کمک میکنه بهتر درک کنیم .
عطا در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ در پاسخ به آرش جباری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
کاملا درست فرمودید 👏🏻
امیر "گمنام" در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
درود بر دوستان گرانقدر، شرح صوتی این غزل را در تلگرام بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی t.me / sharheghazal
نور در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:
با سلام فکر میکنم بیت آخر، «کبحر» درست است.
یعنی: عاشق همچون ماهی است و عشق همچون دریا. آیا ماهی در آبِ زلال احساس دلتنگی میکند؟!
مسعود قاسمی در ۳ ماه قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۲ در پاسخ به فریبا نصیرآبادی دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
بسی اعصار میخواندند اسفار(عرفان و...)
ولی انسان کامل شد پدیدار ؟
نه هر حراف باشد مرد میدان
ره سیناست شوخی نیست هشدار !!!
سینا ابراهیمی 🌴
برگ بی برگی در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳: