گنجور

حاشیه‌ها

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۳ در پاسخ به صائب دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:

من دلیل شما را متقن تر می بینم در ضمن حضرت آدم صاحب روضه رضوان شده بود و می توانست آن را بفروشد اما ما آدمیان نمی توانیم چیزی را که نداریم بفروشیم ما باید خریدار بهشت باشیم ما چیزی را که می توانیم بفروشیم همین ملک جهان است دنیایی که در آن هستیم. اینجا یاد کلام حضرت علی علیه السلام می کنیم که می فرمود: دنیای شما در نظر من از استخوان خوک «در دست‏ شخص جذامی‏» پست تر است‏» پس من چرا ملک جهان را که چنین پست و بیمقدار است به چیزی مانند جو (معادل آن) نفروشم گویا این بیت می گوید دنیا و ملک جهان را بدهید و خود را از شر آن آسوده کنید کسی که دلبستگی به این دنیا نداشته باشد آسوده تر زندگی خواهد کرد و می تواند در پی بهتر از آن هم باشد. حضرت آدم فروشنده چیز با ارزشی بود من چرا ملک جهانی که ارزش یک استخوان خوک هم  ندارد را نفروشم فروختن در این جا یعنی رهایی، آزادی و با رهایی و آزادی می توان در طلب چیز گرانبها قدم برداشت. عده ای می گویند مراد این است که نقد را بگیر و دست از نسیه بدار ! این بهشت آنقدر ها هم ارزشمند نیست، این حرف در وهله اول توهینی است به حضرت حافظ که او را فردی آینده نگر و عاقل معرفی نمی کند در صورتی که باید خواننده اشعار حافظ در تمام ابیاتش عقل و عقلانیت حافظ را نادیده نگیرد حافظ برای ملموس کردن سخنانش مجبور است از گل و بلبل،  می و خم و خط و ابرو بهره ببرد من که از آتش دل چون خم می در جوشم، گفته می شود بهشت آنقدرها هم ارزشمند نیست  خب جهنم را باید چه کرد؟اگر گفته شود که بهشت و جهنمی در کار  نیست حافظ این گونه فکر نمی کند هست امیدم که علیرغمِ عدو روزِ جزا،فیضِ عَفوَش نَنَهد بارِ گُنَه بر دوشم، حافظ به شدت از ریا و تزویر بیزار است و آن را به خوبی به تصویر می کشاند و آن را بدتر از فسق و فجور معرفی می کند حاشَ لِلَّه که نیَم معتقدِ طاعتِ خویش،این قَدَر هست که گَه گَه قدحی می‌نوشم، خرقه‌پوشیِ من از غایتِ دین‌داری نیست، پرده‌ای بر سرِ صد عیبِ نهان می‌پوشم

عارف سماعی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۸ در پاسخ به می دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

شواعر وزنی غلط و بی معناست دوست من، از واژه‌ی شُعَرا استفاده کنید.

عارف سماعی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۶ در پاسخ به جمشید پیمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:

احسنت بسیار دلنشین و دلآویز بود👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻

مهرداد ت در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۷ در پاسخ به مازیار باطنی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:

درود بر شما مهربان مازیار، اگر سیاه در مقابل سفید و یا هر رنگ دیگری آورده میشد میتونست نژاد پرستی حساب بشه، اما جناب حافظ سیاه رو با سیاه مقایسه کرده که یکی متعلق به دنیای معنوی هست و دیگری متعلق به دنیای این جهانی و ماده. 

Afsaneh Saadati در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۸:

شمس، نه قاتل است و نه مقتول

Afsaneh Saadati در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۸:

خطاب این غزل، کل آدمیان هستند. خداوند بارها و بارها، انسان ها را می بخشد، راه را به آنان نشان می دهد؛ اما باز.....

سیدزانیار شهیدی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

جالبی شعر اینجوری که هر کسی با دل و دیده خویش تفسیر میکند و فقط خدا و شاعر میدونه که منظورش چی بود . اما با کمی درک عارفانه میشه نزدیکترین تفسیر داشت مثل مفهوم کلی شعر بالا که سعدی هم میخواد هم پاکباز نیست و این هم از لطف الهی و عقل سعدی که بازی با آتش دوست داره تا به پختگی برسه ! نزدیکی به اون عشق و اون آتش بسیار لذت بخش و با همه چی متفاوت ولی رندی سعدی اینجاست که نمیزاره عشق بسوزوندش و از گرما و حرارت و آگاهی که میده استفاده میکنه ! دلیل خودستایی در آخر و بیشتر شعرهای شیخ اجل همین لطف الهی بود.

احمد رحمت‌بر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۷ - اندر مذمّت دختر گوید:

بیت ۱۳:

در کتاب حدیث ابی الفضل الزهری، حدیث ۷۱۰ چنین آمده است: 

ابْنِ عَبَّاسٍ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: لَمَّا عُزَّیَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، ⦗٦٤٨⦘ عَلَی رُقْیَةَ امْرَأَةِ عُثْمَانَ، رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ، دَفْنُ الْبَنَاتِ مِنَ الْمَکْرُمَاتِ»

ابن عباس روایت می‌کند که هنگامی که رسول خدا بر رقیه دخترش که زن عثمان (خلیفه سوم) بود عزادار بود، گفت: الحمدلله، دفن دختران از کارهای نیکوست.

بی چون در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۷:

پیشنهاد میکنم برای درک بهتر غزلیات شمس ، چند جلسه مربوط به شرح تک غزل دیوان شمس از سروش را گوش بدهید. جلسه ششم مربوط به این غزله که لینکش رو قرار می دهم. 

پیوند به وبگاه بیرونی

بی چون در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۹:

شرح تک غزل دیوان شمس جلسه پنجم پیوند به وبگاه بیرونی

 

به علاقه مندان توصیه می کنم برای بهترمعنا کردن و پی بردن به مفهوم غزلیات شمس ، این جلسات را از ابتدا گوش بدهند.

احمد رحمت‌بر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱۷ - اندر مذمّت دختر گوید:

در بیت یازدهم منظور از بزرگ استاد، فردوسی است. 

بیت دوازدهم هم اشاره به این بخش از شاهنامه دارد:

هنگامی که افراسیاب از شیفتگی دخترش منیژه به بیژن، دلاور ایرانی، آگاهی می‌یابد و در می‌یابد که «ز ایزان گزیده ست جفت»:

برآشفت و این داستان باز گفت/ به دست از مژه خون مژگان برفت

کرا از پس پرده دختر بود/ اگر تاج دارد بداختر بود

شهاب کریمی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:

حافظ خیلی روشن سخن می گوید عاشق شو وگرنه روزی این فرصت برای تو تمام می شود بنابراین حافظ مانند هر انسانی به بعد انسانی انسان توجه دارد و می گوید خودت را دوست داشته باش و به دیگران مهر بورز و زندگی و جهان را برای خود و سایر موجودات  سخت نکن. قبل از اینکه فرصت تو به عنوان یک موجود زنده عاقل تمام شود.حافظ زندگی را  به عنوان یک انسان با تمام ابعادش و در چارچوب این دنیا و کره خاکی دوست داشت 

حامد فرجی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۵ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۸۶ - در ذم یکی ز عمال آستان قدس رضوی که بهار را در مشهد تکفیر کرده بود:

*میرزا عبدالمجید* دیده‌ام در باقی نوشته ها!. نمیدونم چرا اینجا سانسور شده!.

عرب عامری.بتول در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸ - حافظ جاویدان:

تا چراگاه فلک هست و غزالان نجوم

دختر ماه بر این گله شبان خواهد بود

چقدر این تصویر زیباست.

امیر امیری در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳:

در بیت دوم سر(sare) گیسو به فتح س درست است یعنی سودای گیسوی تو در سر هیچ سری نیست که نیسا

سرِّ گیسو غلطه یعنی سِر و راز تو در هیچ سری نیست که نیست یعنی در همه سرهای عالم است وقتی رازی در همه سرها هست دیگر راز نیست،

وانگهی جای سِرّ در دله نه در سر

متاسفانه یکبار اینو آقای شجریان اشتباه خونده و همه از ایشون تبعیت کردن

 

نورا کاور در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۱ در پاسخ به همایون دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

رفتار ابلیس ریشه در تکبر و سرپیچی داشت

آنگاه که به فرشتگان گفتیم:برای آدم سجده کنید پس [همه] سجده کردند جز ابلیس که [از سجده کردن] سر باز زد و "تکـبـر ورزید" و از کافران شد

بقره 34

 

۱۳۹۷ Fakher در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۵:

در بیت اول مصرع دوم کلمه تلطف باید لطف باشد یک غلط املایی رخ داده

محمدحسین ایراندوست در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹:

بنام آرام بخش درون

------

دادار که بر ما در قسمت بگشاد

1- کلمه «قسمت» یعنی  نصیب، بهره ی هرکس از رزق و روزی. و نیز رزق و روزی هرکس که خدا تعیین کند.  در ضرب المثل «قسمت هیچکس را هیچکس نتواند خورد» قسمت به همین معناست  و در تعبیر «به هر کس هرچه قسمت بود دادند»  هم این معنا مدنظر است.

2- تعبیر «درِ قسمت گشودن»  یعنی نصیب و بهره رزق و روزی را دادن. 

سعدی می گوید گشاینده در قسمت و سهم و رزق و روزی ، خداوند است. این نکته در روایات ما هم هست. پیامبر اعظم فرمود:

إِنَّ لِکُلِّ امْرِئٍ رِزْقاً هُوَ یَأْتِیهِ لَا مُحَالَةَ هر کس روزی ای دارد که حتما به او خواهد رسید.  (اعلام الدین ص 342)

 

بنیاد جهان چنانکه بایست نهاد

3- کلمه «بنیاد»  اسم مرکب است . یعنی مرکب  از «بن » بمعنی پایان و «یاد»، به معنی اساس.

4- «بایست» مصدر مرخم بایستن به معنای ضروری است. آنچه ضروری و واجب و نیاز و حاجت است.

پس معنای این بیت از رباعی سعدی چنین است : از وقتی که خداوند بزرگ نصیب و بهره هر موجودی را از هستی و از رزق و روزی داد ، اساس و قاعده جهان را  چنان که ضروری و نیاز است پی ریزی کرد.»

 

در ادامه سعدی گفته:

آن را که نداد از سببی خالی نیست

اگر برخی موجودات را سهم و نصیبی نداد حتما سبب و حکمتی دارد. مثلا به  گربه «بال» برای پروازکردن نداد. گرچه خیلی دوست دارد. اما به گنجشک این سهم را داد. چرا؟ چون «گربه مسکین اگر پر داشتی - تخم گنجشک از زمین برداشتی». سعدی اما در ادامه مثال دیگری می زند: 

دانست سرو به خر نمی‌باید داد

کلمه «سُرو» اسم است و ظاهرا یک لغت پهلوی  است. در واقع «سُرو»  مطلق شاخ را گویند خواه شاخ گاو باشد خواه شاخ گاومیش و شاخ گوسفند و مانندِ آن

سعدی می گوید: اگر برخی موجودات را سهم و نصیبی نداد حتما سبب و حکمتی دارد. مثلا خر را شناخت و به او شاخ نداد. 

اشاره سعدی به ضرب المثل معروفی است که گفت: 

«خدا خر را شناخت بهش شاخ نداد»

یعنی آدم های ضعیف اگر قدرت داشتند، روزگار دیگران را سیاه می کردند ..

هادی مختاری در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۱ در پاسخ به Zar دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۲ - حکایت:

دوست نازنین، اگر مفهوم این «به شب سنگ بالا» رو نفهمیدی ، بقول دیگر شاعر عزیز نصف عمرت برفناست... یعنی همه این شعر هست و این عبارت «به شب سنگ بالا» و عبارت و مفهوم قرینه آن در بیت بعد «به روز سنگ زیرین».... دیوانه کننده‌س این قدرت بیان و بازی با کلمات شیخ اجل... میفرماید که تو اگر شب مثل سنگ رویی(سنگ بالا) ی آسیاب، با اون هیکل گنده و سنگین میفتی روی زنت و ترتیبش رو در اون حالت میدی( تو رو و اون زیر)، پس به تلافی در هنگام روز تو سنگ زیر باش( کنایه از صبر و تحمل)... اگر شب سنگ رو هستی، روز سنگ زیر باش.... 

حال کردی؟؟؟؟ شُش‌ت حال اومد؟؟؟ درود بر تو سعدی بزرگ و صدهزاربار شکر که زبان مادری من فارسی‌ هست که اینها رو بخونم و بفهمم و لذت ببرم...

هادی مختاری... آخرین شبهای غربت... بازگشت به ایران در هفته آینده بعد از ۲۵ سال دوری و اقامت در شهر خیس لندن و... این نوشته بماند اینجا و این خط بر دیوار گنجور به یادگار امشب... ۲۹ آگوست ۲۰۲۴، شارجه، امارات متحده عربی

برگ بی برگی در ‫۳ ماه قبل، پنجشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳:

 غزل‌هایی که پس از بیتِ تخلص دو یا سه بیتی به آنها افزوده شده عموماََ بمنظورِ مدحِ حاکم یا وزیری بوده است و این ابیاتِ مدح هیچگونه ارتباطی با معنا و مفهومِ کلیِ غزل ندارند که این غزل نیز از آن جمله است، بویژه اینکه غزل در ارتباط با زاهد یا شخصی ظاهرالصلاح است که حافظ به انواعِ کنایه های گزنده و نیش دار به او می تازد و حتی با طنز و تمسخرِ او را مخاطب قرار می دهد، اما با چنان رندی و زیرکی به این کار پرداخته است که نه تنها شاه یحیا،‌ بلکه برخی شارحانِ محترم امروزی را نیز به اشتباه می اندازد بنحوی که تمامیِ غزل را در راستایِ مدح تفسیر می کنند.

ای که بر ماه از خطِ مشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی

خطِ مشکین کنایه از زیبایی ست و نقاب انداختن بر ماه از این خطِ مشکین یعنی ماه را به محاق می برد، و به ماه می گوید تو بیرون نیا که من هستم و زیباییِ تو در برابر من هیچ است، اما در ادامه خواهیم دانست که این شاهدِ بظاهر زیبا شده شیاد است و زیباییِ او نقش و ظاهر سازی ست و نه زیباییِ درونی که شاهدانی حقیقی چون حافظ به آن رسیده اند. در مصراع دوم سایه بر آفتاب یا خورشید انداختن توسطِ ماهِ زیبا یا هر نور دیگری امر محال است، پس حافظ با طنز و تمسخر شخصی را که با ظاهر و محاسنِ آراسته و زیبایی ساختگی قصدِ فریبکاری دارد مخاطب قرار داده و می فرماید شمایی که آنچنان زیبا رو شده ای و ماه را در نقاب انداختی لطف کردی که سایه ات را بر خورشید هم انداختی و نه تنها ماه که حتی خورشید هم زیرِ سایهٔ شما بسر می برد!

ای که بر مَه کشی از عنبرِ سارا  چوگان / مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را 

تا چه خواهد کرد با ما رنگ و آبِ عارضت

حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

حافظ پیروِ بیت قبل می فرماید ای کسی که زیباییِ و آب و رنگی برای عارض و ظاهرت دست و پا کرده ای،‌ حال ببینیم این ظاهر الصلاحیِ تو با خلق چه می کند و چه گلی به سرِ دنیا می زند، در هر حال با این ظاهرِ پر از نیرنگت خوش نقش و نگاری برای خودت بهم زده ای بنحوی که شاید بتوانی گروهی را فریب داده و مجذوبِ خود کنی، اما اینکه حرفی برای گفتن داشته باشی که به آنان کمکی در بهبودِ زندگی داشته باشد برای حافظ جای شک و شبهه وجود دارد، چرا که این نقشی خوش است اما بر روی آب و هر لحظه با نسیمی این نقش نقش بر آب شده و بر باد می رود.

گویِ خوبی بردی از خوبانِ خلخ شاد باش

جامِ کیخسرو طلب کافراسیاب انداختی

حافظ ادامه می دهد اصلاََ ببین بالاتر از این که نیست، تو آنچنان دارای جمیعِ خوبی ها و حسناتِ عارض و صورت هستی که گویِِ سبقت را از خوبرویانِ خلخ ربوده ای، و بالاتر از آن اصلن تویی آن رستمی که افراسیابِ رویین تن را پهلوانانه شکست دادی!، پس‌ برو به این تعریف و تمجیدها خوش باش و جامِ کیخسرو و را طلب کن که حقِ توست! اما باید دید چیزی در چنته داری یا فقط دنبالِ تایید و اخذِ اعتبار و کِرِدیت هستی.

هر کسی با شمعِ رخسارت به وجهی عشق باخت

زان میان پروانه را در اضطراب انداختی 

حافظ باز هم از رخسار یا ظواهرِ شخصِ مورد نظر سخن گفته و آن را به شمعی مانند می کند تا دریابیم چگونه شمع یا خردی نمایشی و سطحی مدعیِ ماه و خورشیدِ عالمتاب است، پس هر کسی به نحوی عاشقِ ظاهرِ و احتمالن سر و دستار و محاسنِ آراسته و سخنانی در اندازهٔ شمعِ کم فروغِ تو شد و پروانه وار در اطرافت می چرخند گویی که مراد و ناجیِ خود را یافته اند، اما در این بین پروانه‌ی دلسوخته و عاشقی حقیقی چون حافظ در اضطراب و نگرانی افتاده است و فرجامی خوش برای چنین فریبی نمی بیند.

گنجِ عشقِ خود نهادی در دلِ ویرانِ ما

سایهٔ دولت بر این کُنجِ خراب انداختی

باز هم کنایه ای نیش دار به آن شمعِ عارض که اگر خورشید بود می بایست گنجِ عشقِ معشوقِ الست را در دلِ ویرانهٔ عاشقان می نهاد و نه عشق به خود را، پس این شخصِ مورد نظر شیادی ست که با ظاهر فریبی قصدِ مطرح کردنِ خود را دارد و به همین سبب عشقِ به خود را گنجی گرانبها می داند که هر مرید و عاشقی به آن دست یابد سایهٔ دولت و سعادتمندی بر کُنجِ خرابِ دلش گسترده خواهد شد و از آن بهرمند می شود، و چقدر چنین اشخاصی‌ امروزه هم به چشم می آیند که مدعیِ کرامات و طاماتند و طی الارض ها می کنند تا با ظاهری آراسته و با فریب و نیرنگ بندگانِ خدا را مجذوب و در‌واقع دعوت به خود کنند.

زنهار از آبِ آن عارض که شیران را از آن

تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی

زنهار یعنی برحذر و پناه بر خدا، آبِ عارض یعنی آبی که زیرِ پوست افتاده است و شیران عاشقانی هستند که پهلوانانه و به واقع قصدِ یافتنِ راهِ حقیقت و عاشقی را دارند تا با پذیرشِ هفت خانِ رستم دل و مرکزشان به عشق زنده شود و به آبِ حیات و جاودانگی دست یابند، حافظ می‌فرماید چه بسیار چنین شیرانی را که با آبِ تصنعی و شمعِ کم سویِ رخسارت فریب داده و تشنه لب کردی و سرابی به آنان نشان دادی، اما در نهایت هم آن گُردان و پهلوانان را در آبِ جعلیات و خرافاتِ خود انداخته و غرق کردی. 

خوابِ بیداران ببستی وانگه از نقشِ خیال

تهمتی بر شب روانِ خیل خواب انداختی

بیدارانی که در خوابند همان بیدار دلانِ اصحابِ کهف هستند که در قرآن کریم به آن اشاره شده است، پس‌حافظ خطاب به آن شخصِ ظاهرالصلاحِ شمع رخسار می فرماید چه بسیار بیداردلانی که در آرامش و خوابِ خوشِ مستی بودند و تو خوابشان را بر هم زدی تا با فریبِ ظاهرت بجای خدا پرستی عاشقِ تو شوند، در مصراع دوم شب روان یعنی راهزنانی که در شب راه را بر رهگذران می بندند و بندگان خدا را خفت می کنند، در اینجا کنایه از دنیا پرستانی ست که درحالیکه در خوابِ ذهن هستند به خیالِ خود کار می کنند اما در حقیقت با حیله و نیرنگ از جهان می ربایند و در آخرِ عُمر نیز خانه ای و اموالی برای وارثان بر جای می گذارند و تنها هنرشان در این جهان همین شب روی ست، پس حافظ ادامه می دهد و آنگاه از نقشِ خیال و توَهُم و به تقلید از بزرگان و عارفان یه تهمتی هم به آنانی که شب رو هستند و بسیار در خوابند می زنی تا به خیالِ خود آنان را از دنیا پرستی بر حذر داری و این نهایتِ کمال و فرزانگیِ توست، مطلبی را که هر نادانی هم بخوبی به آن واقف است و نیازی به آن آب و رنگِ عارض یا ریش و دستار نیست.

پرده از رُخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه

واز حیا حور و پری را در حجاب انداختی

جلوه گاهِ چنین زاهدی که وصفِ شد منبر است و محرابِ کلیسا و کنیسه و دیر و خانقاه، و حافظ ادامه می دهد پس چون در جلوه گاهِ خود یک نظر پرده از رخسارِ دلفریب  و بظاهر زیبایت بر افکنی و چهرهٔ حقیقیِ تو بر همگان آشکار شود( تا مرد سخن نگفته باشد   عیب و هنرش نهفته باشد)، پس آنگاه حور و پری شرم و حیا کرده و خود را در حجاب می اندازند که اگر چون تویی شاهد و زیبا هستی همان بهتر که حور و پری زیباییِ خود بپوشانند تا آبرویشان نرود. حور استعاره از زیباییِ اصیل و یوسفیتِ درونیِ انسان است و پری زیبایی و نورِ رخسارِ بیرونیِ او.

باده نوش از جامِ عالم بین که بر اورنگِ جم

شاهدِ مقصود را از رُخ نقاب انداختی 

باده نوش در اینجا یعنی شخصِ حافظ، که از جامِ جهان بینِ جمشید که در اینجا استعاره از خداوند است بر جهان می نگرد و به همین دلیل بسیار خوب شیادان را از شاهدانِ حقیقی تمییز می دهد، او که بر اورنگ و شکوهِ پادشاهیِ جمشید تکیه زده و از درونِ جام می نگرد نقابِ شاهدِ مقصود( مورد نظر ) که ذکر شد را از رُخَش می اندازد تا چهرهٔ حقیقیِ او عیان و آشکار گردد و عاشقانِ حقیقی را آگاه کند که با چه موجودی روبرو هستند تا آنان نیز همچون حافظ از جامِ عالم بینِ خداوند بنوشند تا همچون او بصیرت یافته و فریبِ هر ظاهر الصلاحی را نخورند.

از فریبِ نرگسِ مخمور و لعلِ مِی پرست

حافظِ خلوت نشین را در شراب انداختی

فریب در اینجا یعنی عشوه و عنایتِ خداوندی، پس حافظ در اینجا خداوند یا زندگی را مخاطب قرار داده و ادامه می دهد از نظرِ لطف و عنایتِ آن نرگس و چشمانی که مخمورند و مشتاق به بازگشتِ انسان به حور و یوسفیتِ اصیلِ خود و همچنین لبِ لعل و مِی پرستِ معشوقِ الست هزاران شکر که حافظ را از خلوت نشینیِ زاهدانه در سرچشمه و منشأ شراب انداختی وگر نه چه بسا حافظ هم بلا تشبیه یکی از این شمع رخساران می بود که نیرنگ نقشِ خوش بر آب می انداخت و به فریبکاریِ خلق می پرداخت.

 چنانچه ذکر شد این بیت علی القاعده بیتِ مقطعِ غزل بشمار می رود و گمان می رود اگر ممدوح یا نصرت الدین! شاه یحیی به معنایِ غزل پِی می برد چه بسا بجای صله غل و زنجیر و سیاه چال در انتظارِ حافظ می بود.

 

۱
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۵۲۶۶