گنجور

 
حافظ

روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست

مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست

ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری

سِرِّ گیسوی تو در هیچ سَری نیست که نیست

اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟

خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست

تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی

سیل خیز از نظرم ره‌گذری نیست که نیست

تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

من از این طالع شوریده بِرَنجَم ور نی

بهره‌مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست

از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش

غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست

شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود

آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست

آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست

زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست

از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

# بیت ۹ در خوانش کلا جا افتاده و اشتباه مارک شده

# بیت ۹ در خوانش کلاً جا افتاده و در اجرا به اشتباه ابیات نمایش داده می شوند.

غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
غزل شمارهٔ ۷۳ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سعدی

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

عیبت آن است که بر بنده نمی‌بخشایی

حافظ

همین شعر » بیت ۱۲

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

صائب تبریزی

خسته چشم تو صاحب نظری نیست که نیست

تشنه لعل تو روشن گهری نیست که نیست

این چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟

که نمکدان ملاحت جگری نیست که نیست

بخیه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است

[...]

سحاب اصفهانی

اشک من مانع آه سحری نیست که نیست

ورنه آه سحری را اثری نیست که نیست

خبر این است که کس نیست ز خود بیخبران

ورنه در بی خبریها خبری نیست که نیست

مست آن شد که لب از باده ی مستانه ببست،

[...]

حکیم سبزواری

شورش عشق تو درهیچ سری نیست که نیست

منظر روی تو زیب نظری نیست که نیست

نیست یک مرغ دلی کش نفکندی بقفس

تیر بیداد تو تا پر به پری نیست که نیست

ز فغانم ز فراق رخ و زلفت بفغان

[...]

فروغی بسطامی

بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست

خون عشاق تو در ره‌گذری نیست که نیست

غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت

که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست

من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس

[...]

ترکی شیرازی

داغت ای تشنه جگر! بر جگری نیست که نیست

سر سودای تو در هیچ سری نیست که نیست

پای مردانه نهادی به ره وادی عشق

گرچه دیدی که در آن ره خطری نیست که نیست

تشنه لب، جان به سپردی به لب آب روان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه