گنجور

حاشیه‌ها

ر.غ در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹:

گر بیایی به سر چشمه‌ی حیوان برمت
پای‌کوبان به تماشاگه رضوان برمت
شرط آن است ولیکن که هم از گام نخست
دست بر دست رضا با سر پیمان برمت
چشم بر هم نه و بر بند زبان از سر صدق
جان به شکرانه بده تا بر جانان برمت
آرزومند وصالی و به غایت محروم
به من آ تا به در از ورطه‌ی هجران برمت
بارکش مور صفت باد چه می‌پیمایی
گر بیایی به سر تخت سلیمان برمت
جبرئیلم نه من و نه تو رسولی اما
رخت بر تختگه سدره نشینان برمت
زهره داری که بیندیشی و رخصت یابی
گر نه من بر سر گنجینه‌ی سلطان برمت
گر سر بندگی آل محمّد داری
تا بیاموزمت اول بر سلمان برمت
ور تمنای مقیمان سماوات کنی
بی نزاری چو بیایی بر ایشان برمت

 

ابراهیم ایزدی دستگردی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایش خرد:

خرد، چشم جان است چون بنگری

تو بی چشم، شادان جهان نسپَری،

 

فرزانه خردمند توس ، جای دیگر  در بخشی از پادشاهی بهرام گور، از زبان موبد  در پاسخ به فرستاده قیصر می‌فرماید:

خرد دارد ای پیر بسیار نام
رساند خرد پادشا را به کام

یکی مهر خوانند و دیگر وفا
خرد دور شد درد ماند و جفا

زبان‌آوری راستی خواندش
بلنداختری زیرکی داندش

گهی بردبار و گهی رازدار
که باشد سخن نزد او پایدار

پراگنده اینست نام خرد
از اندازه‌ها نام او بگذرد

تو چیزی مدان کز خرد برترست
خرد بر همه نیکویها سرست

_تا به این شاه‌بیت می‌رسد که:

خرد جوید آگنده راز جهان
که چشم سر ما نبیند نهان

 

Farhad Abbasi در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:

سلام خدمت تمامی دوستان.

منم با آقا داود هم عقیده ام. پیام این رباعی فقط شاد بودن. و چرا دهری بودن از اشعار جناب خیام هویداست. در هر صورت اشعار جناب خیام گلی هست با شکوه اما پر از خارهای هولناک.

صادق بحرانی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۸ در پاسخ به آرمان دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳:

سلام

خیر 

وزن شعر درست است.

شاهرخ آسمانی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۴ در پاسخ به سیدعلی ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

جناب ساقی عزیز.

بسیار سپاسگزارم لدت بردم ار این غزل با شرح و توصیف زیبای شما..

درود برحافظ وهمه بزرگان شعر و ادب پارسی

.فصیحی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۴ در پاسخ به میر ذبیح الله تاتار دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

خود خداوند در قران میفرمایند برخی با خواندن قران به ضلالت و گمراهی و بدبختیشون اضافه میشه

چه برسه به غزلیات حافظ!

.فصیحی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۰ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰:

 خیلی باعث خرسندی است و از خداوند منان سپاسگزارم که پس از مدتها جایی را پیدا کردم که میتوانم غزلیات حافظ را بفهمم

تشکر از برگ‌بی‌برگی با شرحهای کامل و دقیق که متناسب با ادبیات عرفانی حافظ علیه‌الرحمه هست🌹🌹🌹

حبیب شاکر در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۳:

سلام بر یاران عزیز 

دنیا که نه جای آرمیدن باشد 

نه جای بکام دل رسیدن باشد 

افسوس چرا برای رفتن؟ شاید 

رفتن به ازین رنج کشیدن باشد 

سپاس از همه همراهان.

 

پوریا ملکی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند:

چگونه میشود خوانش جدید از این شعر را به سایت اضافه کرد؟

فرهود در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۶:

سَحْبانِ وائِل را در فصاحت ...

سحبان بن زفر بن ایاس الوائلی، از باهله خطیبی است که در بیان و فصاحت و بلاغت مشهور است و گفته شده است شهرت او از جاهلیت آغاز شد و قسمتی از زمان اسلام را دیده است هر گاه خطبه ای را شروع میکرد عرق از « اخطب من سحبان » او جاری میشد تکرار کلام و توقف در سخن نمی‌کرد و نمی نشست تا از خطابه فارغ می‌شد در ایام معاویه در دمشق اقامت کرد و برای او شعر و اخبار کمی است (الاعلام زرکلی ص 358 ج 3 از بلوغ الارب) مؤلف مجمع الامثال آرد: او مردی است از باهله از ( شعرا و خطبای باهله بود، اوست که گوید: لقد علم الحی الیمانون اننی اذا قلت اما بعد انی خطیبها (مجمع الامثال میدانی ص 224 نام مردی بغایت فصیح و بلیغ از عرب که پدرش وائل نام داشت (آنندراج) (غیاث)

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

به ملازمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی،‌ ز نظر مران گدا را

ملازمان در اینجا یعنی خدمتگزارانِ خداوند و عارفانی که با خداوند به وحدت و یگانگی رسیدند و در نتیجه تاجِ سلطنتِ خود را در این جهان بدست آوردند و مانندِ خضر جاودانه شدند، بزرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا، و نظامی و حافظ و سعدی همگی پس از رسیدن به سلطانیِ این جهان به افتخارِ ثبتِ نامشان در زمرهٔ خدمتگزارانِ پادشاهِ مُلک و ملکوت یعنی خداوند نایل شده‌اند، پس حافظ از زبانِ عاشقی که خود را گدایِ درِ کویِ حضرت دوست می داند از یکی از ملازمانِ ذکر شده که مقربِ درگاهش هستند می خواهد تا پیغامِ او را به خداوند برسانند،‌ وضمنِ اینکه سؤال می کند کدام یک از شما چنین لطفی را در حقِ حافظ می کنید از آن بزرگان می خواهد تا به شکرانهٔ اینکه به منزلت و مقامِ پادشاهی رسیده اند این گدا را از نظر دور نداشته و این پیغام و تقاضایش را به خداوند برسانند. بنظر‌می‌رسد حافظ که قائل به وحدت وجود است پادشاهی و سلطانیِ عارفانی که به عشق یا خداوند زنده شده و با او به یگانگی رسیده اند را مرتبه ای می داند برای رسیدن به ملازمت و خدمتکاری بارگاهِ خداوند .

ز رقیبِ دیو سیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهابِ ثاقب مددی دهد، خدا را

رقیبِ دیو سیرت در اینجا کنایه از شیطان یا خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهن است که بنا به روایتِ قرآن اگر از حدِّ خود تجاوز کند توسطِ شهابِ ثاقب تنبیه شده و او را بازپس می رانند، پس‌ممکن است این سؤال مطرح شود که ای گدا؛ تو چرا خود بطورِ مستقیم به درگاهِ حضرتش شرفیاب نمی شوی تا دعا و خواست‌های خود را به عرض برسانی و این کار را به عهدهٔ ملازمانِ پادشاه می گذاری؟ حافظ پاسخ می دهد انسانی که معرفتی ندارد و گداست و نَفس یا خویشتنِ ذهنی دارد همان دیو یا شیطان است و بفرمودهٔ مولانا " نفس و شیطان هر دو یک تن بوده اند☆در دو صورت خویش را بنمود اند"، پس چنین انسانی که از دیوِ خویشتنِ خود رهایی نیافته است را راهی به ملکوتش نیست مگر اینکه آن شهابِ ثاقب بخاطرِ خدا مددی کند و چنین گدایی را بازپس نراند، که آن هم که در اختیارِ خود نیست، پس مگر اینکه خداوند لطف و عنایت کند و از شهاب بخواهد تا نه تنها مانعِ این گدا نگردد بلکه به یاریِش بشتابد که در اینصورت او می تواند شرفیاب شده و بدونِ واسطه دعای خود را به عرضِ خداوند برساند. اما اگر عارف و خضری به این کار مبادرت ورزد جای شک و شبهه یا اما و اگر باقی نمی‌ماند.

مژهٔ سیاهت ار کرد به خونِ ما اشارت

ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن نگارا

خوب جنابِ گدا دعا و خواسته ات از آن یگانه پادشاهِ جهان چیست که برای مثال سلطان العارفین یا لسان الغیب به عرضِ خداوند برساند؟ "مژهٔ سیاهت" کنایه از تیرهایِ کن فکانِ خداوندی ست که تشنه به خونِ خویشتنِ دیو سیرتِ انسان است، پس حافظ از جانبِ گدای عاشق سخن گفته و می خواهد تا به عرضِ آن نگار برسانند که اگر مژهٔ سیاهش قصدِ خونِ خویشتنِ این گدا را کرد از فریبِ چشمش بیندیشد و نگران باشد که مبادا تیرش به خطا رود. یعنی گدای عاشق می داند که تا دیوِ درون یا خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهنش توسطِ تیرهایِ قضای خداوندی متلاشی نگردد به عشق زنده نمی شود و راهی به ملکوتش ندارد و از نظرِ حافظ و عارفان چه دعایی نیکوتر، مهم تر و بهتر از این دعا؟

به دامِ زلفِ تو دل مبتلای خویشِتن است

                                       بکُش به غمزه که اینش سزایِ خویشتن است

دلِ عالمی بسوزی، چو عِذار برافروزی

تو از این چه سود داری، که نمی کنی مدارا؟

عِذار بر افروختن کنایه از خشم است که در اینجا به عِتابِ خداوند تعبیر می شود، پس حافظ در ادامهٔ پیغامِ گدا خطاب به حضرت معشوق عَرضه می دارد؛ فقط وقتی مُژه سیاهت به خونِ خویشتنِ توهمیِ ما اشارت می کند که قرار دادنِ چیزهای بیرونی به دل و مرکزِ ما را بر نمی تابی و رخساره را برافروخته می کنی و به تیرهای قضا و کن فکانِ خود فرمانِ آتش می دهی، پس‌اکنون که خویشتنی برجای نمانده و این گدا با پایِ خود قصدِ شرفیابی به حضورت را دارد چرا با او مدارا نمی کنی و به تیرهای شهابت او را از درگاهت می رانی، و آیا مدارا بهتر از آن عِتاب و عِذار برافروزی نیست؟ درواقع حافظ می‌فرماید اگر انسان به رضایت و خوشنودی بسویِ او برود عِتابی در کار نیست و خداوند علاوه بر کارِ عاشقی و فقرِ، در همهٔ امورِ زندگیِ دنیویِ نیز با او مدارا کرده و در کارهایش به او توفیق می دهد.

همه شب در این امیدم که نسیمِ صبحگاهی 

به پیامِ آشنایان بنوازد آشنا را

شب در اینجا یعنی هر لحظه و فقیرِ عاشقِ سالک ادامه می دهد که او هر دَم و لحظه با کار و کوشش به این امید است تا سرانجام نسیمی صبحگاهی گُلِ بُعدِ معنویش را شکوفا کرده و به پیامِ آشنایانی چون حافظ و مولانا این فقیرِ آشنا را نیز مورد نوازش قرار دهی. (آشنا یعنی که او نیز از جنسِ خویش است و همچون آشنایان قابلیتِ راهیابی به آستان و ملکوتِ خداوندی را دارد.) یعنی اگر بنده نوازی کرده و پیغامی و پاسخی را از طریقِ بزرگان به این فقیرِ آشنا با عشق بفرستی تا دلم قرص شود که سرِ عِتاب نداری جای تشکر و سپاسگزاری دارد.

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟

دل و جان فدای رویت، بنما عِذار مارا

قیامت در اینجا قیامتِ فردی ست و حافظ از زبانِ آن فقیرِ عاشق ادامه می دهد که این چه قیامتی ست که به عاشقان نمودی که موجبِ بازگشتِ تاجِ پادشاهیِ آنان شد و همچون خضر جاودانه و به عشق زنده شدند، پس ای آنکه دل و جانم فدای رویت باد؛ قیامتِ این گدا را نیز مقرر کن و عِذار یا رخسار خود را به این گدا هم بنما، می توان خواند "بنما عِذارِ ما را " که در اینصورت اگر با چشمِ یگانگی بنگریم تغییری در معنای آن ایجاد نمی‌شود، یعنی عِذارِ اصلی و خویشِ ما را که همان خویشِ توست به ما بنما.

به خدا که جرعه ای دِه تو به حافظِ سحرخیز

که دعایِ صبحگاهی اثری کند شما را

پس حافظ که با چنین دعا و درخواست‌هایی آن گدا را از جنسِ خویش و زندگی یا همان ملازمان تشخیص می دهد خطاب به او می فرماید؛ به خدا، تو نه گدا، که خود پادشاهی هستی که تاج و تختت را بازپس گرفته ای و به عشق زنده شده ای، پس در حقیقت تو هم می‌توانی و باید یک جرعه ای از شرابی که در خُمخانه داری به حافظِ سحرخیز بنوشانی تا این دعای سحرگاهی که هر صبحگاه بر زبان می آوری شما را تاثیر کند، یعنی که دعای تو را نیز اجابت کند. درواقع می فرماید دعایِ متقابلِ عاشقان بر یکدیگر موثر واقع شده و اجابت می گردد.

 

 

 

 

nabavar در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴:

سرو قامت
ای سرو قامت دوست وه وه چه فتنه گری
با یک کرشمه عجب رندانه دل ببری
چشمم به بام و به در، شاید که جلوه کنی  
گاهی چو ماه شبی دزدانه درنگری
صبح است و دل به هَوی در آرزوی شب ام
در شام خاطر من چون زهره جلوه گری
فریاد ما به فلک، تو در هوای دلت
نشنیده ناله ی ما با غمزه در گذری
اشک است و دامن دل رنگین کمان غمَت
عاشق نشسته حزین بنگر چه خون جگری
هجرِ تو زخمه ی جان بنشسته ای به کمین
ابرو کمان چه کنی بر جان ما شرری
تا معتکف شده ام بر سجده گاه رُخَت
درزلف پر شِکنَت خواهم کنم سفری
من مست باده نیَم، بشکن تو ساغر می
مستم ز عطر خوش ات. الَله چه مشک تری
دریای مهر  و صفا در دیده ات چه عیان
من غرق مهر توام ، وه وه چه پُر گهری
گلگشتِ دشت و دَمَن ناکامی است و هوس
درباغ خانه ی دل چون شبنم سحری
در جنگ عشق و خِرَد، خون است و دیده ی تَر
گه موج صف شکنی گه در بلا سپری
در بزمگاه ” نیا “ عشق است و شور و صفا
با شهد خنده ی لب،  در کام دل شکری

سید دانیال حسینی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶:

سلام و وقت بخیر. 

در بیت هفتم اگر قافیه «بِجُستم» باشه، ایراد قافیه داریم و اگر «بِجَستم» باشه، از لحاظ معنا جور درنمیاد.

در خوانش‌هایی که شنیدم خانمِ «عندلیب» به جای «بجستم»، «بِخَستم» خوندن که اگر این کوتاه شدهٔ «بخواستم» باشه هم از منظر معنا و هم از منظر قافیه زیباتره. 

حالا سؤالم حقیقتا اینه که کدام قافیه براساس سندیات تاریخی درست‌تر هست؟

ابراهیم ایزدی دستگردی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

درود. فرزانه بزرگ توس بر «خرد» بسیار تأکید دارد، می‌بینیم که واژه «خرد» را در قافیه‌ی نخستین چامه نشانده. هر چند می‌گوید خرد را به ذات آفریدگار راه نیست، اما پس از ستایش آفریدگار ،  در گفتار پسین ،خرد را می‌ستاید.

بزرگان، خرد را نخستین آفریده می‌دانند و در ایران باستان نیز جایگاه خرد در آیین زرتشت و پیش از آن در آیین مهر، قابل تأمل است.

 

درودها باد بر روان پاک فردوسی فرزانه !

راشد ظاهر rashidahmadzahir@gmail.com در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱:

در بیت 2 فکر کنم خوریشتن اشتباه نوشته؟ 

ابراهیم ایزدی دستگردی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۱ - بدنیا آمدن کورش:

 

چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه

یکی کودک آمد چو تابنده ماه

تو گفتی گو پیلتن رستم ا‌ست

وگر سام شیرست و گر نیرم‌ است

چو خندان شد و چهره شاداب کرد

ورا نام، تهمینه ، سهراب کرد

چو یک ماهه شد ، همچو یک سال بود

برش چون بر رستم زال بود....

 

شاهنامه. ویرایش استاد خالقی مطلق 

ابراهیم ایزدی دستگردی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۱ - بدنیا آمدن کورش:

درود بر چنین بانوی گرامی ، که کوروش نامه را چنین زیبا به رشته نظم کشیده است 👏👏👏👏👏.

به وزن و سبک شاهنامه 

هرچند که به پای سخن فرزانه توس نمی‌رسد.بویژه در ویژگیهای زبانی

محسن مرتضوی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۷:

توضیح مختصر صوتی ایپیوند به وبگاه بیرونی دوبیتی 👇

خسرو ترقی در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۸:

زیباست

حبیب شاکر در ‫۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۲۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲:

سلام بر سروران ارجمند 

هر نیک و بدی که سر زند از انسان 

نفع و ضررش بخود رسد بی نقصان 

ور نه که جلال و جبروت یزدان 

نی ذره ای افزاید و کاهد از آن 

باتشکر از همه دوستان.

 

۱
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۵۲۶۶