به ملازمانِ سلطان، که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی، زِ نظر مَران گدا را
ز رقیبِ دیوسیرت، به خدای خود پناهم
مَگَر آن شهابِ ثاقب مددی دهد، خدا را!
مُژِهیِ سیاهت اَرْ کرد به خونِ ما اشارت،
ز فریبِ او بیندیش و غلط مکن، نگارا
دلِ عالمی بِسوزی چُو عِذار بَرفُروزی
تو از این چه سود داری، که نمیکنی مدارا؟
همهشب در این اُمیدم که نسیم صبحگاهی،
به پیام آشنایان، بنوازد آشنا را
چه قیامت است، جانا، که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت، بنما عِذار ما را
به خدا، که جرعهای دِه تو به حافظ سحرخیز؛
که دعایِ صبحگاهی، اثری کند شما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چهکسی این دعا را به ملازمان ِ سلطان میرساند که: به شکرانهیِ پادشاهی، گدارا از نظر ِ خودت مَران! در راه ِ شکرگزاری برای رسیدن به نعمتی، چیزی به فقرا میدهند.
از دست ِ رقیب ِ شیطان صفت، به خدایِ خود پناه میبَرَم. مگر این که شهاب ِ ثاقب، به خاطر ِ خدا، کمکی کند. جمله به شکلی است که در برابر ِ رقیب ِ دیوسیرت و شیطان صفت عاجز است. و از او به خدا میپناهد (پناه میبَرَد). کاری از دست ِ او بر نمیآید! مگر این که همانطور که در قرآن نوشته که خدا شیطانها را با شهاب ِ ثاقب میرانَد و عذاب میدهد، شهاب ِ ثاقب، محض ِ رضایِ خدا، این بار بیاید به کمک ِ شاعر و رقیب ِ شیطانصفت را بزند.
نگارا! اگر مژهیِ سیاه ِ تو به تو توصیه کرد که خون ِ مرا بریزی؛ یا فرمان ِ قتل ِ ما را داد، از این واهمه کن که ممکن است تو را فریب بدهد. و کار ِ اشتباهی انجام نده! زِ فریب ِ او بیندیش: بترس که او فریبکار است؛ به این فکر کن که ممکن است که تو را با عشوه و مکر غافل کند. مبادا کار ِ اشتباهی کنی.
وقتی که چهرهات را برافروخته میکنی، دل ِ یک عالَم را میسوزی. مگر چه سودی از این کار میبری که مدارا نمیکنی؟ برافروخته کردن ِ رخسار، ناشی از خشم و غضب، یا دلبری و عشوهگری میتواند باشد. و برافروخته کردن به معنای شعلهور کردن، با سوزاندن ِ دل ِ مردم تناسب دارد. با آتش ِ رخسارهات، دل ِ عالَم را میسوزانی. دلسوخته، معنای عاشق هم میدهد. چهرهیِ برافروختهیِ تو همهی عالَمیان را عاشق و دلسوختهی تو میکُنَد. و در مصراع ِ دوم، از معشوق میخواهد که با خلق ِ جهان مدارا کند و دل ِ ایشان را نسوزاند. و به طعنه میپرسد که مگر چه سودی عاید ِ تو میشود از سوختن ِ دل ِ خلق؟ نکُن!
سرتاسر ِ شب (هر شب) امیدوار ام بر این امید که بویِ خوشی که از باد ِ ملایم ِ صبحگاهی میآید، با پیغامی آشنا (رایحهئی که از یار میآید)، من (که آشنای او یَم) را نوازش کند. شاعران، باد ِ خوشی که میوزید را پیامی از یار میآوردند و باد ِ صبا را پیغامآور ِ یار؛ که از میان ِ گیسوان ِ او گذشته و عطر ِ خوش ِ زلف ِ یار را برای شاعر آوردهاست.
این چه قیامت است که به عاشقان نشان دادی؟ ای دل و جان فدایِ رویِ تو، رخ بنما! چهرهات را به ما نشان بده! قیامت در لغت، برخاستن و ایستادن هم هست. شور و آشوب و غوغایی که در روز ِ رستاخیز بهپامیخیزد نیز میتواند قیامت تلقّی شود. تصوّر کنید محبوبی را که چهرهاش را پوشانده اما برمیخیزد و میایستد یا را میرود. که قیامتی به عاشقان نموده است. و از او میخواهد که عذار و چهرهی خودش را نیز نشان دهد.
تو را به خدا سوگند میدهم که جرعهئی (شراب، پیمانهیِ شراب یا یک جرعه شراب) در هنگام ِ صبح به حافظ ِ سحرخیز بده. (که او با نوشیدن ِ آن تو را دعا کنَد). که دعای هنگام ِ صبح که تاثیر ِ زیادی دارد، بر شما اثر خواهد کرد. دعایِ خیر ِ من به دنبال ِ شما خواهد بود. جرعه نوشی در شعر ِ حافظ در معنایِ نوشیدن ِ تهماندهیِ ممدوح و یار به هدف ِ ابراز ِ خاکساری یا تبرُّک یا قصد ِ قربت یا رسیدن به آمال هم آمده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۵
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را»
بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریزپا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوشلقا را
وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
[...]
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را
به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را
اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی
نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را
وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت
[...]
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را
ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را
به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
[...]
چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را
که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را
به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن
حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را
نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی
[...]
شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را
که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را
چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود
چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را
بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۵۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.