گنجور

حاشیه‌ها

رضا از کرمان در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۶ در پاسخ به Farhad Abbasi دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

جناب عباسی سلام 

در این صورت قافیه بیت اشتباه میشه یا بگفته‌ای قافیه رو میبازی عزیز

nabavar در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

کِلکِ گهر بار

بیا با ما به  گلزار ادب  بر گیر  ساغرها
کجایابی به دریاها چنین دردانه  گوهرها
چو خاطرخواهی آسوده زغوغای فلک بازآ
میان نظم  و  نثر  و  کاغذ  زرین دفتر ها
به وجدآیی زیک شعرتر اَش چون شعلهٔ آتش 
به باغش درچمن بینی به رقص آیند دلبرها
به هربرگی نهاده سریکی عاشق بکوی یار
به دیگر برگ آن معشوق در بر کرده زیورها
کمند  زلف  رودابه  گرفته  زال  در  بندش
به تیرمژّه ی چشمش ز دست افتاده خنجرها 
بیا تا چشمه ی نوش ات بیابی دردل صحرا
بیا تا طوطیان  ریزند  از  لب  بار ِ شکّرها 
به گلزار ادب  بخشند  عشق  جاودانی  را
نگر خیل  ادیبان را که گویی سیل لشگرها
بیا  با  کلک  گوهر بار در دفتر گهر ریزیم
ز  بام   گنبد  مینا  به زیر  آریم  اخترها
چوباپیران این وادی”نیا“خوش گفتگو داری
ز آداب  سخندانی  به پا سازیم محشرها

Farhad Abbasi در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۶ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

عرض سلام خدمت دوستان و سپاسگزارم از عوامل گنجور برای این گنجینه.

حقیقت اینکه فکر کنم در بیت دوم مصرع دوم اگر جای لات و عزی عوض بشه خوانش بهتری دارد.

صد سجده کرده هر دم ، در پیش لات و عزی

سپاس

Farhad Abbasi در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳:

سلام و عرض ادب 

در بیت سوم مصرع اول.

از نیاز عاشقانش ، بی نیاز است اینهمه

 

 

برگ بی برگی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟

ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا؟

صلاحِ کار یعنی مصلحت اندیشی و در عرفان بارِ منفی دارد چرا که بنا بر توصیهٔ عقل است و خراب یعنی مست که آزاد و رها از چنین عقلی ست، پس‌ بازهم تقابلِ عقل جزوی با عشق و مستی مطرح است و حافظ می فرماید "منِ" خراب و مست کجا و مصلحت اندیشی کجا؟ شخصی که با درنظر گرفتنِ صلاحِ کار ادعای عاشقی دارد با کمترین آسیبی که به داشته هایش وارد شود مصلحتِ خود را درنظر گرفته و از راه باز می گردد یا اینکه توجیهاتی بر پایه‌ی عقل را مطرح می کند، برای مثال ممکن است سالکِ طریقت دوستانِ خود را از دست بدهد زیرا که همراهی با آنان در بد گویی و قضاوت دیگران را خلافِ طریقت می داند، پس ترسِ از دست دادنِِ دوستان عاملی می شود تا شخصِ مدعی با مصلحت اندیشی صلاحِ کار را فراموشیِ کارِ عاشقی تشخیص دهد. اما عاشقی که مست و خراب است فارغ از مصلحتِ عقل گرایانه به راهِ خود ادامه داده و ملامتِ دیگران را بجان می خرد و  همچنین دوستانِ خود را به مستی و عاشقی ترجیح نمی دهد. حافظ تفاوتِ این دو را از زمین تا آسمان می بیند.

دلم ز صومعه بگرفت و خرقهٔ سالوس

کجاست دیرِ مغان و شرابِ ناب کجا؟

صومعه و دِیر در اینجا تمثیلی ست از مکان‌ و عبادت گاه هایِ تمامی ادیان و حافظ مصداقِ بیتِ پیشین را در چنین اماکنی می یابد، پس‌خرقهٔ سالوس و ریایِ پشمینه پوشانِ صوفیان را نیز بی بهره نمی گذارد تا در یابیم که حافظ همهٔ ادیان و باورها و مسلک ها را به یک چشم نگریسته و در مصلحت اندیشی تفاوتی بینِ آنان نمی بیند. یعنی پیروانِ همهٔ ادیان و باورها که خود را محصور در اماکنی خاص نموده اند اگر هم در آنجا به حقیقتی دست یابند صلاحِ کار را اولویتِ خود قرار داده و از بیان و نشرِ آن جلوگیری می کنند چرا که بر خلافِ نظراتی ست که قِدیسان و پیشینیانِ آن قوم بیان کرده اند، حافظ چنین عقلِ مصلحت اندیشانه ای را محدودیت می داند که هیچگونه رشد و بالندگی در آن اندیشهٔ اولیه پدید نیامده و بلکه موجبِ جمودِ فکریِ آن قوم می شود. نمونهٔ بارزِ این سخن حکمرانیِ کلیسا در اروپای قرون وسطایی و مخالفتِ سرسختانه با هرگونه دستاوردِ علمیِ آن روزگار بود که اندک زاویه ای با باورهای مذهبیِ کلیسا می داشت. طالب هایی که بدلایلِ همین جمودِ فکری مانعِ تحصیل و آموزشِ دخترانِ افغان می شوند از نمونه های امروزی و قرنِ بیست و یکمیِ آن می باشد. در مصراع دوم دِیرِ مُغان که پرستشگاهِ  زرتشتیان است استعاره ای از همان میکده یا دِیرِ خراب و خرابات است که فارغ از مکان‌ بوده و با شرابِ خرد و عقلِ کُلی می توان بر کوته فکری های صومعه و خرقه پوشی ها فایق شد. 

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را؟

سماعِ وعظ کجا،‌ نغمهٔ رَباب کجا؟

صلاح که هم خانوادهٔ صلح و مصلحت است در اینجا با ایهام به معنیِ اصلاح نیز آمده است و تقوا یعنی پرهیزکاری از نوعِ زاهدانه اش، یعنی تقوای مصلحت اندیشانه که به محضِ مغایرتِ آن با منافع و مصلحتِ عقلیِ زاهد یا واعظ، او خود را مجاز می داند به شکستنِ آن پرهیز که در اصطلاحِ فقهی آن را تقیه نامیده اند، پس حافظ که در طیِ غزلهایش بتدریج معنای رند را برای مخاطب شکافته و توضیح می دهد در اینجا و در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید رندی که از دیرباز با مصلحت اندیشی و تقوی تناسبی نداشت، از طرفی نیز صلاح به معنیِ اصلاح با تقوا مناسبتی ندارد. در مصراع دوم سماعِ وعظ کنایه از سرو صداهای ذهنی ست همانندِ آنچه صوفیان با دف و کف انجام داده و به سماع می پردازند، نغمهٔ رَباب آهنگِ جانبخشِ زندگی ست که مطربِ هستی می‌نوازد، پس حافظ با مقایسهٔ سر و صداهای ناهنجار و چند هزار ساله که واعظ بر زبان می راند و نغمهٔ دلنوازِ رَباب پرداخته و درواقع با انتقاد از واعظان می خواهد تا آنان نیز همچون نغمه های آسمانیِ رَباب سخنِ خود را موزون کنند و با اصلاحِ وعظ، مطالبِ سطحی و پیش پا افتادهٔ عوام گرایانه را حذف و هماهنگ با زمانه سخن بگویند.

ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد؟

چراغِ مرده کجا،‌ شمعِ آفتاب کجا؟

پس‌حافظ در ادامه رویِ و رخسارِ حضرتِ دوست را به رند و شمعِ آفتاب نسبت می دهد و دلِ دشمنان یا دیوان و خویشتن های توهمی را به چراغِ مرده که رویِ زیبای دوست کوچکترین مفهومی برای او ندارد و آنرا در نمی یابد، در مصراع دوم چراغِ مرده چراغی ست که تاریخِ مصرفش به پایان رسیده است، همچون هزاران کتابی که با خویشتنِ توهمی در بابِ چیزهایی نوشته اند که ممکن است در زمانهٔ خود نوری از آن ساطع می شد، اما اکنون بدونِ کمترین فایده ای در کتابخانه ها خاک خورده و برای احدی جاذبه ای ندارد که حتی ورقی از آنرا بخواند، اما شمعِ  مولانا و فردوسی و نظامی و سعدی و حافظ و دیگر عارفان و حکیمان شمعِ آفتابی هستند که تا ابدیت پا بر جا بوده و هر روز نیز درخشان تر می شوند، ( شمع در اینجا یعنی درخشش). و اینهمه از خلاقیت و نوآوری و به روز بودنِ آن بزرگان است. و بفرمودهٔ مولانا خداوند هر لحظه و هر ساعت در شأن جدید است و انسان نیز باید چنین باشد؛

هر لحظه و هر ساعت، یک شیوهٔ نو آرد   

                                            شیرین تر و نادر تر زان شیوهٔ پیشینش 

هین سخنِ تازه بگو تا دو جهان تاز شود

                                            وا رهد از حَدِّ جهان، بی حد و اندازه شود

چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا؟

"کُحلِ بینش" یعنی سرمه ای که مایه‌ی بینایی و روشنی چشم می‌شود( اعتقادی دیرینه)، آستانِ حضرت دوست بینهایت است و حافظ می‌فرماید خاکِ آستانِ حضرتش که باز کردنِ فضای درون تا بینهایتِ خداوندی ست را باید بعنوانِ سرمه ای بر چشم در نظر گرفت که بینش و جهان بینیِ انسان را همانندِ بینشِ خداوند گسترده می کند، یعنی اگر حافظ حافظ شده است و مولانا، مولانا و هر روز و هر ساعت شیوهٔ ای نو می آوردند به لحاظِ شرحِ صدر و باز کردنِ درون تا بینهایتِ خداوندی ست، پس چنین بینشی که از دریچهٔ مردمکِ چشمِ خداوند به جهان می نگرد چراغی ست که مردگی ندارد و درخششی جاودانه دارد. حافظ می‌فرماید کجا رویم بهتر از این جناب و آستانه؟ شما اگر جایی بهتر   می‌شناسید بفرمایید کجا؟

مبین به سیبِ زنخدان که چاه در راه است

کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟

سیبِ زنخدان چنانچه می دانیم فرورفتگیِ میانِ چانه را گویند که به سیبی تشبیه کرده اند و در زیبایی شناسیِ قدیم مورد توجه بوده است، پس‌ محتمل است شنونده ای این سخنان را در بارهٔ رندی و مستی از حافظ بشنود و دلش از صومعه ها گرفته می خواهد بجای سماعِ بی خاصیتِ وعظ نغمهٔ رَباب را شنیده و پای در راهِ طریقتِ رندی و خرابی بگذارد و با تعجیل به دیدارِ شمعِ آفتاب بشتابد، حافظ می فرماید چنین سالکی که سیبِ زنخدان را دیده است و با شتابی که دارد قصد دارد این سیبِ زنخدانِ معشوق را گاز گرفته از آن بهرمند شود، یعنی مانندِ بزرگان و عارفانی که به عشق زنده شدند هرچه زودتر درخششِ آفتابش را ببیند و از این طریق عَلَم و کُتَلی برای خود راه انداخته و مریدانی در گِردِ خود جمع کند، حافظ هشدار داده و می فرماید سیبِ زنخدانِ معشوق و یا شاهدانی چون حافظ و مولانا را مبین که زیبا شده اند، بدان که این فرورفتگیِ چانه چاه و دامی ست بر سرِ راهِ سلوکِ تو که قصد داری غوره نشده مویز شوی و بساطِ معرفت فروشی بپا کنی، یعنی سالکی که با آرامش و بدونِ شتاب و بهره بردن از آموزه های عاشقانی که به عشق زنده و زیبا شدهٔ اند می توان راه بجایی برد. امروزه هم بسیار می بینیم کسانی که در آغازِ راهند اما داعیه‌ی آموزش معنوی داشته ، سیبِ زنخدان را می بینند اما دام و چاه را نمی بینند.

بشد که یادِ خوشش باد روزگارِ وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا؟

پس‌ سیبی که در بیتِ پیشین آمد آدم را به خاطرِ حافظ می آورد هنگامی که در بهشت بود و روزگارِ وصل، که چه خوش روزگاری بود، حُسن و زیبایی با کرشمه ای در آدم تجلی یافت اما آدم با گازی که بر آن سیب زد موردِ عِتابِ خداوند قرار گرفته و با رانده شدنش از بهشت آغازِ فِراق و جدایی برای او رقم می خورد، یعنی سالکی که با شتاب قصدِ رسیدن به سیب زنخدان را دارد شاید که بار دیگر دچارِ چنین سرنوشتی شده و با عِتابِ حضرتش بجای وصال فِراقی مضاعف را تجربه کند.

طریقِ عشق پر آشوب و فتنه است ای دل

                                          بیفتد آن که در این راه با شتاب رود

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست

قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟

حافظ که در دو بیتِ پیشین سالکِ طریقت را به عدمِ شتاب و حرکتِ توأم با صبوری توصیه کرده است، نگران است که از پندش سوء برداشت شود و پویندهٔ راهِ عاشقی گمان کند اتلافِ وقت در این راه جایز است، پس می‌فرماید عاشق نباید که آرام و قرار و خواب داشته باشد چرا که از حضرت دوست یا اصلِ خویش جدا افتاده است،‌ پس‌ قرار و آرامش چیست، صبوری کدام است و عاشق کجا می توان به خواب رود در حالیکه در فِراقِ معشوق می سوزد. 

تا کِی مِیِ صبوح و شکر خوابِ بامداد؟

                                             هشیار گرد هان که گذشت اختیارِ عُمر

                                        

 

 

 

 

 

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:

هردو درست است

دیر فنا اشاره به نابودی وفناپذیر بودن افراد در دنیا دا رد

دیر کهن نیز اشاره به دنیا دارد وتناسب با افراد گذشته قدیمی ۷۰۰۰ هزارساله

 

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:

وزن شعر

مفعول مفاعیل مفاعیل فعل

 

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶:

یک غزل کلاسیک در کلاس جهانی

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

بله رطب درست است

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۳۵ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹:

در بیت آخر دم به معنی لحظه است

جلال ارغوانی در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

بسیار زیبا وفنی ودل نشین

Mahmood Shams در ‫۲ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۷ در پاسخ به محمد راد دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۱ - المقاله الحادیه و العشرون:

البته به نظر بنده اینجا سرباز شخص نیست 

بلکه مقابل سربسته است به معنی واضح ، روشن ، بدون پرده و فاش 

مسیح تدین در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۳۷ - مناجات:

بعد سالها دریافتم که هیچ سخنی ارزش گفتن و شنیدن را ندارد. تنها وقتی سخن بگوئیم که از چشمه درونمان بجوشد، تنها آنوقت است که شاید شنیدنش تبدیل به تجربه ای شود . حافظ میگوید در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد، حالتی رفت که محراب به فریاد آمد. فقط جرقه ای از آن آتش و آن حالت که محراب خاکی را به فریاد در آورده ممکن است بر خرمن وجودمان بزند یا نزند. آن سخن از دانش و اندیشه و تفکرات حافظ نیست که اگر بود جرقه ای هم در خود نداشت.

تا زمانیکه سخن از درونمان نجوشیده بهتر است سخن نگوییم. من نیز جسارت کردم.

همه تان را دوست دارم و درد دلی با شما کردم.

محسن مرتضوی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۳:

گویا برخی این رباعی را منسوب به خواجه نصیر طوسی نیز دانسته اند

 

پیوند به وبگاه بیرونی

Mahmood Shams در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنوی‌ها » عارف نامه » بخش ۴:

با سلام و عرض احترام 

به عوامل سایت بی نظیر گنجور 

 

لطفا نظرات و حاشیه ها رو حذف نکنید 

بخصوص در صفحاتی که شاعر و نویسنده

شعر و مطلبی سیاسی یا نقد اجتماعی داشته 

بذارید آزادی بیان بماند خط قرمز ها باید 

توهین و ناسزا و الفاظ رکیک به شاعران و حاشیه نویسان باشد !! 

 

خواهش حاشیه ها رو حذف کنید ساعت ها فکر شده و زمان برده برای نظر نوشتن تا دیگران بخوانند و استفاه کنند 

 

سپاس بیکران 🙏💐

ابراهیم ایزدی دستگردی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایش خرد:

کنون ای خردمند! ارج خرد

بدین جایگه گفتن اندر خورَد

ابراهیم ایزدی دستگردی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۲ - ستایش خرد:

در داستان کسریٰ با بوذرجمهر ، چون شاه می‌پرسد راه مبارزه با دیو چیست، 

بوذرجمهور، خرد را سلاح مقابله با دیوان می‌داند:

 

ز دانا بپرسید پس شهریار،

که چون دیو با دل کند کارزار،

 

به بنده چه داده‌ست کیهان خدیو؟

که از کار کوتَه کند دست دیو.

 

چنین داد پاسخ که دست خرد

ز کردار آهرمنان بگذرد

 

خرد باد جان تو را رهنمون

که راهی درازست پیش اندرون

 

_تا به این شاه بیت می‌رسد که:

 

ز شمشیر دیوان خرد جوشنست

دل و جان داننده زو روشنست

ناصر سرفراز در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

از تو گفتند و سر دار تو را رقصیدند

از تو می‌گویم از دار مرا پروا نیست

اردلان سرفراز

احمدرضا نظری چروده در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

درپاسخ به دوست گرامی

پیش ازاین که معنی کنیم باید به تناسبهای کلمات توجه داشه باشیم. مثل شطرنج بیدق، شاه  رخ، حافظ زمانه وروزگارخود را صفحه شطرنجی تشبیه کرده است که هرکس نقشی برعهده دارد ونقش رندان پاکباز ازهمه قوی تر است.

معنی .تاببینیم چه بازی ونقشی در روزگارواقع میشود،مانیز سربازی وپیاده ای به عرصه می فرستیم.یعنی مانیز نقش خودمان را بازی می کنیم.

اما درعرصه بازی شطرنج رندان، شاه مجال  جولان دادن وتاخت وتاز را ندارد وبلافاصله مات میشود.

یعنی شاه قدرت وتوانایی درافتادن با مارا که رندیم، ندارد.باید حواسش راجمع کند وما را دست کم نگیرد. نیز خود سرباز وقتی به پایان صفحه می رسد قدرتش به اندازه شاه زیاد میشود.سرباز را نباید دست کم گرفت

رسول لطف الهی در ‫۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۱ در پاسخ به منصور دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵:

گفتیم که عقل از همه کاری بدر آید.بیچاره فرو ماند چو عشقش به سر افتاد 

۱
۷۵
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۵۲۶۶